مطالب زیبا در مورد خود شناسی

در زندگی روزمره چگونه میتوانیم خودشناسی را پیاده کنیم؟

دوست گرامی. اگر منظور شما خودشناسی دینی است, باید نسبت به اندیشه ها و اخلاق و رفتار خود دقت کنید و ببینید تا چه مقدار بنده خداهستید و چه قدر به ولایت به معنای وسیع آن عشق می ورزید و به آن وفادار و ولایت پذیر هستید. نسبت به واجبات چقدر پایبندی دارید نسبت به گناه چقدر حساس هستید وتقوای خود را بسنجید. نسبت به سایر بندگان خداوند چگونه برخورد می کنید آیا شاخصه های اعتقادی و اخلاقی و رفتاری یک مومن را دارید یا نه و بعد نقائص خود را رفع وخودسازی کنید. کتاب های دینی به خصوص قرآن و روایات به شمادر شناخت خود کمک می کنند. موفق باشید. به گزینه خودشناسی سایت مراجعه کنید. 

 

فواید خودشناسی

خودشناسی چه فایده ای برای انسان دارد؟

براى خودشناسى فواید مختلفى بیان شده است و انگیزه‏ هاى گوناگونى خودشناسى را اقتضاء مى‏ کند.
یکى از عواملى که خودشناسى را موجه مى ‏سازد، متعلق این شناخت است. «خود» به عنوان چیزى که در «خودشناسى» شناخته مى‏شود، محبوبترین چیز در نزد ماست. هر کس که به خود علاقه دارد و علاقه به شناخت محبوب خویش است و «خود»محبوب همه انسانهاست، چرا که هر انسانى خود را دوست دارد و طبیعى است که خودشناسى امرى مطلوب باشد.
محبت انسان به خود موجب مى‏شود انسان در اندیشه بر آوردن مصالح خویش باشد و بکوشد مفاسد و امور زیان آور را از خود دور سازد.
به عبارت دیگر حفاظت از خویش در برابر خطرات و تأمین نیازهاى خود به اقتضاى محبت به خود امرى طبیعى است. از سوى دیگر حفاظت از هر چیز و تأمین نیازها و مصالح هر چیز مستلزم شناخت آن چیز است. هر گاه چیزى را نشناسیم، نیازهاى آن و امور زیان آور به آن را نمى‏توانیم بشناسیم.
محبت به خود فقط با حفظ و نگهدارى «خود» ارضاء نمى‏شود. انسان خود را در بهترین و کاملترین شکل مى‏خواهد؛ یعنى دوست دارد هر کمالى را در خود تحقق بخشد و هرگاه کمالى از کمالات ممکن براى خود را در خود نامحقق یابد، از وضع موجود خود ناراضى مى‏شود و در صدد تکمیل وجود خویش بر مى‏آید.کمال خواهىِ پایان‏ناپذیر انسان، در عین احساس نقص و نیازمندى است. پس انسان بر خود لازم مى‏بیند که کمال ممکن براى خویش را بشناسد تا بتواند در جهت آن گام بردارد و کمالاتى نایافتنى را طلب نکند و به چیزى کمتر از آنچه براى او ممکن است رضا ندهد. شناخت کمال نهایىِ خود فرع شناخت خود است.
براى رسیدن به کمال، علاوه بر شناخت مقصد، باید مسیر، مرکب و سرعت را هم شناخت. شناخت مسیر، مرکب و سرعت متناسب با هر موجود، بر شناخت آن موجود متوقف است.
اگر تواناییها و ظرفیتهاى خود را نشناسیم، ممکن است گام در مسیر سنگلاخ و دشوارى بگذاریم و یا با سرعتى بیش از توان خود حرکت کنیم و یا از ابزارها و نیروهایى کمک بگیریم که تناسبى با وضعیت ما و مقصد ما نداشته باشد.
خودشناسى و شناخت کمال و زیباییها و جذابیتهاى مقصد نهایى انسان، انگیزه استکمال را در او تقویت مى‏کند. این نکته را مى‏توان یکى از انگیزه‏هاى توصیه به خودشناسى از سوى کسانى که خودشناسى کرده‏اند دانست. ائمه معصومین(ع) که انسان و غایت وجودى او را مى‏شناسد و نیز مى‏دانند هر فردى با شناخت خود و غایت هستى خود بیش از پیش خواستار سلوک به سوى کمال خواهد شد، انسانها را به خودشناسى ترغیب مى‏کنند تا آنان را شیفته حرکت کمال ى سازند.
خودشناسى به خداشناسى مى‏انجامد و خداشناسى در واقع اصلى‏ترین مقدمه کمال و بلکه خود کمال انسان است. پس خودشناسى براى کمال انسان امرى ضرورى و غیر قابل چشم پوشى است. همچنین خودشناسى مقدمه ضرورى هر شناختى است؛ یعنى هیچ شناختى براى انسان حاصل نمى‏شود مگر آنکه خود را بشناسیم. پس اگر خواستار شناخت حقایق هستى هستیم باید نخست خود را بشناسیم.
اینها چکیده مواردى بود که به عنوان انگیزه‏هاى خودشناسى ذکر شده است. اکنون آثار مورد انتظار از خودشناسى را بررسى مى‏کنیم و سپس در مى‏یابیم که از دید روایات چرا باید خودشناسى کرد.

الف - خدا شناسى
از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است که فرمودند: من عرف نفسه عرف ربه؛ کسى که خود را بشناسد همانا پروردگارش را شناخته است. (شرح غررالحکم و دررالحکم، (خوانسارى)، ج‏5، ص 194 )
معرفت نفس به چند شکل به معرفت خدا مى‏انجامد:
1- انسان با شناخت خویش در درون خود گرایشهایى فطرى مى‏یابد؛ (این گرایشها را در بحث آینده بررسى خواهیم نمود). هر انسانى خواستار احاطه علمى به جهان است و گرایش او به شناخت هستى، بى نهایت است؛ یعنى انسان هر چه در دانش پیشرفت مى‏کند، همچنان از افزایش سؤالات و دوام جهل خود ناراضى است و تا زمانى که به علم مطلق دست نیابد خود را ناقص مى‏بیندو از نقص خود ناخرسند است و از این رو خواستار اتصال به سر چشمه علم مطلق مى‏گردد. انسان مى‏داند که شناخت ماسوى اللَّه بدون شناخت علت العلل آنها شناختى ناقص است. بنابراین شرط شناخت جهان مخلوق را شناخت علتِ مخلوقات مى‏بیند و میل او به احاطه علمى بر جهان، او را ملزم به شناخت خداوند مى‏سازد.
آگاهى از وجود گرایش فطرى به علم و احاطه علمى در انسان، به هر روشى که حاصل شود (روش درون بینى وعلم حضورى و یا روشهاى مختلف علوم حصولى انسان‏شناسى) به ما مى‏گوید که پاسخگویى به این گرایش فطرى، مستلزم شناخت علت العلل هستى است.
2- انسان به تجربه یافته است که هر گرایش درونى که در او وجود دارد حاکى از وجود واقعیتى خارجى است که آن گرایش را ارضا مى‏کند. میل به رفع تشنگى، با آب که واقعیت خارجى دارد ارضاء مى‏شود. میل به همسر گزینى با وجود جنس مخالف ارضاء مى‏شود و سایر امیال انسان نیز اینگونه‏اند. پس اگر انسان خواستار علم و قدرت مطلق است باید علم و قدرت مطلق وجود داشته باشد. پس مبدئى در هستى وجود دارد که از علم و قدرت مطلق برخوردار است. این شکل شناخت وجود خداوند و صفات علم و قدرت او، اگر چه بر مقدماتى متکى است که از تجارب درونى انسان تشکیل شده است، ولى در نهایت علمى حصولى و مفهومى است.
3- انسان با کاویدن خویش و رسیدن به خود شناسىِ حضورى، خود را موجودى وابسته و مظهری مى‏یابد؛ موجودى که همه احوال او اعم از حیات، علم، قدرت، محبت و اراده و دیگر اوصاف و افعالش، وابسته به موجودى است که از لحاظ حیات، علم و قدرت نامتناهى است. این درک حضورى به مظهریت خود نسبت به خداوند، نتیجه شناخت نفس به نیازمندى او است که همزمان با شناخت نفس، در نفس انسان حاضر است و از هرگونه قیاس و استدلال مستغنى است.
خودشناسى، به خداشناسى مى‏انجامد؛ در حالى که خداشناسى حاصل از خودشناسى، علم حضورى است که اولاًهیچ تردیدى در آن راه ندارد و ثانیاً در تحریک انسان براى حرکت به سوى خدا و تحصیل قرب او تواناتر است. بنابراین دعوت به خودشناسى براى خداشناسى، علاوه بر اینکه به سبب اهمیت موضوع خودشناسى است، به سبب روش خاص خودشناسى درون نگرانه است که حصول آن علم حضورى یقینى است.
از همین رواست که امیر المؤمنین(ع) مى‏فرمایند: المعرفة بالنفس انفع المعرفتین؛ شناخت به وسیله نفس سودمندترین شناخت است. (همان، ج‏2، ص‏25 )
و مفسرین گفته‏اند مقصود از معرفتین، معرفت به آیات انفسى و معرفت به آیات آفاقى است که در فرموده خداوند آمده است:
سنریهم آیاتنا فى الآفاق و الانفس حتى یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه على کل شى‏ء شهید؛ به زودى نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‏دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او بر حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟! (فصلت / 53.)

ب- خود سازى
همانگونه که می دانید ، خود شناسی سر آغاز خود سازی است و تا انسان خودش را بدرستی نشناسد، تهذیب نفس برایش عملا ممکن نیست. این رابطه در جای خود دلایلی دارد که به برخی از آنها اشاره می نماییم.
اول. انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت ‏بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درک مى‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
امیر المومنین علی (ع) در کلام بسیار حکیمانه ای فرموده است: کسی که کرامت و بزرگواری نفس خویش را بدرستی بشناسد ، آنقدر بدان مشغول می شود که تمام تمنیات دنیوی ، زرق و برق و لذتهای آن در نظر او بی رنگ و کم اهمیت جلوه می کند. چنین شخصی دیگر حاضر نمی شود که خود و ارزش های وجودی خود را در مقابل بهای ناچیز مال و مقام دنیوی معامله نماید. تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏کنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏کشانند که از عظمت آن بى‏خبرند.
دوم: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏کند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مى‏دارد.
سوم: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشویق مى‏شود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانى مى‏ماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى‏کند.
چهام: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه‏هایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مى‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى‏کند.
یک نکته مهم در این زمینه این است که خودسازی نیاز به انگیزه قوی دارد و این انگیزه را تنها خودشناسی تامین می کند.
آخرین مرحله خودشناسی که عملا انسان را وارد خودسازی می کند, شناخت نقائص و خرابی های وجود خود است. دو نوع نقیصه در نهاد ما ممکن است باشد: یکی نقیصه ای که خلقتی است و باید در طی حیات با رشد انسان به سوی کمال, جبران شود. انسان در هنگام تولد, کودک و در مرحله استعداد است و باید با طی مراحل رشد, در طول زندگی خود شکوفا شود و نیروهای خود را فعلیت بخشد و به کمال برسد.
نقیصه دیگر در اثر حرکت انحرافی انسان در مسیر زندگی ایجاد می شود. گمراهی, گناه و خطاهایی که انسان در طول زندگی خود انجام می دهد باعث محرومیت های فراوانی می شود که برای او زیان بار است و در آخرت نیز خسارت در پی خواهد داشت.
متاسفانه, به جز تربیت یافتگان مکتب انبیا و اولیای الهی, اکثر انسان ها, از هر دو ناحیه, دچار نقیصه و خرابی هستند. تمامی آموزه های دینی و به خصوص علم اخلاق اسلامی که منبع آن قرآن کریم و روایات معصومین(ع) است, متصدی بیان این نقائص و خرابی های اخلاقی و عملی انسان، ریشه یابی آنها, ارایه راهکارهای مشخص و موثر برای جبران آن و هدایت انسان به سوی سعادت است.
حوزه هایی از انسان که باید تکامل یابد و خرابی هایش جبران گردد, اجمالا عبارت است از: حوزه علم و معرفت, حوزه ایمان و اعتقادات دینی, حوزه اخلاق و عواطف دینی, حوزه اراده و انگیزه, حوزه عمل و عبودیت.
طالب کمال باید خود را در حوزه های یاد شده از وجود خود به دقت ارزیابی نماید و کمبودها و نقائص خود را بیابد و محرومیت های خود را بشناسد تا در مرحله خودسازی بتواند با رفع خرابی ها و نقائص به کمال و سعادت خود دست باید. 

 

تقویت انگیزه خودشناسی

ما پس از اینکه فهمیدیم در زندگی عمل به احکام شریعت جزیی از دین است و حتما باید اخلاقیات را هم وارد زندگی خود کنیم یعنی اینکه مراتب خودسازی را طی کنیم تا به هدفی که برامون مقرر شده برسیم حالا عاملی که باعث شه ما اون باور و انگیزه رو پیدا کنیم تا قدم در راه (خودسازی) بزاریم چیه؟

همانگونه که می دانید ، خود شناسی سر آغاز خود سازی است و تا انسان خودش را بدرستی نشناسد، تهذیب نفس برایش عملا ممکن نیست. خودسازی کار چندان آسانی نیست و سختی های فراوانی دارد که تنها با انگیزه ای بسیار قوی می توان این راه را پیمود و این انگیزه را خودشناسی تامین می کند.
البته این موضوع در جای خود دلایلی دارد که به برخی از آنها اشاره می نماییم.
اول. انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت ‏بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درک مى‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
امیر المومنین علی (ع) در کلام بسیار حکیمانه ای فرموده است: کسی که کرامت و بزرگواری نفس خویش را بدرستی بشناسد ، آنقدر بدان مشغول می شود که تمام تمنیات دنیوی ، زرق و برق و لذتهای آن در نظر او بی رنگ و کم اهمیت جلوه می کند. چنین شخصی دیگر حاضر نمی شود که خود و ارزش های وجودی خود را در مقابل بهای ناچیز مال و مقام دنیوی معامله نماید. تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏کنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏کشانند که از عظمت آن بى‏خبرند.
دوم: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏کند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مى‏دارد.
سوم: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشویق مى‏شود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانى مى‏ماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى‏کند.
چهام: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه‏هایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مى‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى‏کند.
شناخت نقائص و خرابی های وجود خود, عملا انسان را وارد خودسازی می کند, دو نوع نقیصه در نهاد ما ممکن است وجود داشته باشد: یکی نقیصه ای که خلقتی است و باید در طی حیات با رشد انسان به سوی کمال, جبران شود. انسان در هنگام تولد, کودک و در مرحله استعداد است و باید با طی مراحل رشد, در طول زندگی خود شکوفا شود و نیروهای خود را فعلیت بخشد و به کمال برسد.
نقیصه دیگر در اثر حرکت انحرافی انسان در مسیر زندگی ایجاد می شود. گمراهی, گناه و خطاهایی که انسان در طول زندگی خود انجام می دهد باعث محرومیت های فراوانی می شود که برای او زیان بار است و در آخرت نیز خسارت در پی خواهد داشت.
متاسفانه, به جز تربیت یافتگان مکتب انبیا و اولیای الهی, اکثر انسان ها, از هر دو ناحیه, دچار نقیصه و خرابی هستند. تمامی آموزه های دینی و به خصوص علم اخلاق اسلامی که منبع آن قرآن کریم و روایات معصومین(ع) است, متصدی بیان این نقائص و خرابی های اخلاقی و عملی انسان، ریشه یابی آنها, ارایه راهکارهای مشخص و موثر برای جبران آن و هدایت انسان به سوی سعادت است.
حوزه هایی از انسان که باید تکامل یابد و خرابی هایش جبران گردد, اجمالا عبارت است از: حوزه اندیشه, حوزه ایمان و اعتقادات دینی, حوزه اخلاق و عواطف دینی, حوزه اراده و انگیزه, حوزه عمل و عبودیت.
طالب کمال باید خود را در حوزه های یاد شده به دقت ارزیابی نماید و کمبودها و نقائص خود را بیابد و محرومیت های خود را بشناسد تا در مرحله خودسازی بتواند با رفع خرابی ها و نقائص به کمال و سعادت خود و قرب الهی دست باید. 

 

ضرورت خودشناسی

چرا اینقدر بر خود شناسی تاکید می شود, روح و شناخت آن چه اهمیتی دارد؟

دانشجوی گرامی در پاسخ به سوال جنابعالی لازم است به بحث اهمیت خود شناسی و معرفت نفس اشاره نماییم.
قبلا لازم است متذکر شویم که مقصود از خود شناسی بیشتر پرداختن به جنبه های روحانی و مجرد انسان است تا ابعاد مادی او؛ بنابراین مطالب ارایه شده می تواند پاسخ مناسبی برای این سوال شما باشد.
ضروری ترین شناخت برای انسان ، شناخت او در زمینه بینش است . آگاهی های بینشی خط سیر اساسی انسان در زندگی را به او می آموزد . اینکه از کجا آمده و به سوی چه مقصدی در حرکت است . و اکنون باید برای فردای خود که در پیش روی اواست، چه راهبردی داشته باشد.
علی (ع) در روایتی فرموده است : خدای رحمت کند کسی را که بداند از کجا است و در کجا است و به سوی کجا است. (رحم الله من عرف من این و فی این و الی این). اگر بر این سه سوال که از مبدا، جهان و معاد است، دو سوال دیگر را نیز بیفزاییم ؛ یعنی سوال از خود که من کیستم وسوال از روش زندگی که چگونه باید زندگی موفقیت آمیزی داشته باشم، در مجموع به پنج سوال می رسیم که سوالهای اساسی ،کلی و فلسفی زندگی انسان هستند، سوالهایی که بیان گر بینش و آگاهی او نسبت به خود، مبدا هستی، جهان و زندگی ، معاد و سرنوشت و دین هستند.
انسان در ابتدای زندگی خود در غفلت و بی خبری بسر می برد و نیاز به چیزی دارد که او را از خواب غفلت بیدار نماید . آگاهی های بینشی که همان آگاهی های اساسی و فلسفی زندگی هستند، انسان را از خواب غفلت بیدار و او را در جهت رسیدن به اهداف آفرینشی و نهایی زندگی، به حرکت در می آورد.

خود آگاهی:
ازمیان شناخت های اساسی و بینشی، شناخت خود یا به تعبیری انسان شناسی از موقعیت ویژه ای برخوردار است. حرکت انسان در مسیر تکامل و قرب به خدای از خود شناسی آغاز میشود. انسان تا با خودش آشنا نشود و از استعداد بی نهایت و ارزش فوق العاده جوهر انسانی خود آگاه نگردد ، حرکت جدی و پیگیرانه ای را در جهت شکوفایی نیروهای نهفته در خود سامان نمی دهد و خط سیر درستی را در زندگی نخواهد داشت. تقریبا همه چیز از شناخت انسان و موقعیت با ارزش او در جهان هستی شروع می شود.
اولین و پر فایده ترین دانستنی برای انسان، شناخت خود است . شناختی که بدون آن هیچ چیزی به درستی برای انسان شناختنی نیست و هیچ برنامه ای مفید فایده وموثرنمی باشد. حتی شناخت خدا، از شناخت انسان آغاز می شود.
به طور کلی انسان را دو گونه شناخت است .شناخت درون و شناخت بیرون .
برای شناخت بیرون از شناخت درون باید آغاز نمود. بدون شناخت درون، شناخت بیرون چندان حقیقی و موثر نیست.
مشکل دنیای امروز این است که قبل از شناختن جهان با عظمت درون انسان، به شناخت جهان بیرون پرداخت و با تلاش فراوان تمدن با عظمتی را نیز بنا نهاد، ولی بدین خاطر که انسان شناسی اش ضعیف است این تمدن با هویت حقیقی انسان هماهنگی لازم ندارد .
و قبل از اینکه بر نفس خویش مسلط شود، تمام توان خویش را برای تسلط بر جهان بیرونی صرف نمود و دلیل درستی هم برای این کارش نداشت و هر چه در این راه پیش رفت از خودش بیشتر دور شد، فاصله گرفت و کم کم به کلی گم شد وبه مرض خود فراموشی دچار شد.
تمام بی هویتی انسان امروزی، نتیجه همین انحرافی است که در شناخت پیدا کرد.
در عوض اینکه ابتدا خودش را بشناسد که کیست، رفت سراغ جهان که چیست .انسان امروزی حتی کره ماه و خورشید را بهتر از خودش می شناسد.
خود شناسی اگر درست انجام شود ، انسان در مسیر درست زندگی قرار می گیرد و در صورتی که ناصحیح باشد ، راه انسان جهت انحرافی به خود می گیرد و از مسیر حقیقی زندگی خارج می شود.
همه چیز به تعریف انسان بستگی دارد . باید ببینیم انسان چگونه تعریف می شود. اگر انسان به صورت یک شیئ مادی و طبیعی تعریف شود ، اگر بگوییم انسان یعنی حیوان سخن گو ، زندگی او نیز به صورت یک زندگی طبیعی و حیوانی تعریف خواهد شد و ما در این نوع زندگی چیزی فراتر از طبیعت و پرورش نیروهای طبیعی و حیوانی نخواهیم داشت، ولی اگر انسان به عنوان یک موجود فرا طبیعی و مجرد تعریف شود، آنوقت همه چیز به گونه ای دیگر شکل خواهد گرفت و زندگی او رنگ دیگری پیدا خواهد کرد. در این نوع زندگی علاوه بر طبیعت، بحث تجرد و معنویت نیزمطرح خواهد بود و تکامل انسان نیز در قرب به خدا و هستی تعریف خواهد شد.
اهمیت خودشناسى ( معرفت نفس) به سبب نتایج آن است، به عبارت دیگر اهمیت خودشناسى به سبب نقشى است که خودشناسى در تحقق کمال انسان دارد، به صورت کلان، فرهنگ و تمدن هر ملتی از نوع نگاه او به انسان تاثیر می پذیرد. در صورتی که بشر در خود شناسی و انسان شناسی دچار انحراف شود و از شناخت حقیقت خود باز ماند، در ساخت و ساز فرهنگی و تمدن جامعه خویش نیز دچار انحراف و سردر گمی خواهد شد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى‏» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاک سیاه مى‏افکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏کند.» (اعجاز روانکاوى، صفحه‏6 )
در کتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله‏» و «نیوتن‏» و «لاووازیه‏»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (انسان موجود ناشناخته، صفحه 22 )
و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (سوره حشر، آیه‏19 )

ضرورت شناخت هویت انسانی:
گقته شد که انسان و هویت انسانی، اولین و ضروری ترین موضوع شناختنی برای انسان است . دلیل ضرورت آن با توجه به مطالب زیر کاملا آشکار می شود.
اول. به لحاظ تکوینی انسان موضوع و هدف آفرینش است و در واقع همه چیزدر آفرینش برای او برنامه ریزی شده است.
دوم. به لحاظ تشریعی نیز تمام برنامه های دینی برای انسان تنظیم شده است. همه انبیا برای هدایت ، تربیت و ساختن انسان مبعوث شده اند واز این جهت نیز، انسان موضوع اینگونه برنامه ها است.
سوم. موضوع تمامی علوم و معارف، چه الاهی و چه بشری ،انسان است . برخی از علوم اصولا انسانی اند و موضوعشان انسان است و برخی دیگر، گر چه موضوعشان ریاضیات و یا طبیعیات است، ولی در نهایت برای خدمت به انسان و حل مشکلات و رفع نیازهای او پدید آمده اند.
چهارم. هدف تمام برنامه ریزی های اجتماعی، ازقبیل تشکیل حکومت و قوای سه گانه و سازمان ها و نهادهای کشوری و لشکری همه برای انسان است . همه کوشش های آدمی در بخش صنعت و کشاورزی و سایر ارگانهای خدماتی و غیره نیز برای رفاه حال انسان بوجود آمده است .
پنجم. در بخش معارف ، معرفت خدای از معرفت انسان آغاز می شود و به تعبیری خود شناسی، انسان را به شناخت خدای رهنمون می گردد . در روایات فراوانی از معصومین آمده است: کسی که خودش را بشناسد ، به معرفت رّبش نایل می شود.( من عرف نفسه، فقد عرف ربه) بنابراین ، خدا شناسی نیز فرع بر خود شناسی است و تا کسی خود را نشناسد به این مهم دست نیابد.
ششم. در بخش خود سازی فردی نیز اگر کسی بخواهد خویشتن را به صورت انسانی لایق و کارآمد بسازد و انسان کامل شدن را در خویش تمرین نما ید . در ابتدا چاره ای جز این ندارد که خود را به شایستگی بشناسد. خودشناسی پیش درآمد و اولین مرحله ورود به خود سازی است و بدون آن هیچ برنامه ای در زندگی فردی و اجتماعی انسان موفق آمیز نخواهد بود .
هفتم. برای ساختن فرهنگ و تمدن نیز شناخت انسان ضروری است . اگر ملتی و امتی تصمیم بگیرند، تمدنی انسانی بنا نهند که کاملا هماهنگ با روحیات انسان باشد، فرهنگی که به تعالی و رشد انسان کمک کند وتمدنی که نشانگر عظمت و همت عالی انسان باشد ، چاره ای جز این ندارد که ابتدا هویت حقیقی انسان را مورد شناسایی و تعریف قرار دهد.
هشتم. اهل اخلاق و سلوک همگی بر این اتفاق نظر دارند که قدم اول در سلوک و خود سازی یقظه است. تا انسان در خواب غفلت بسر می برد، در جهت کمال و سعادت خود حرکتی نخواهد کرد، اهمیت خود شناسی بدان خاطر است که قسمت بزرگی از این بیداری که یقظه نامیده می شود، در گرو خود شناسی است ، انسان هنگامی که خویش را می شناسد ، به استعداد بی نهایت خود پی می برد ، جایگاه خویش را در هستی پیدا می کند و به اهمیت هویت انسانی پی می برد، از خواب غفلت بیدار می گردد و حاضر می شود برای رسیدن به آنچه می تواند باشد، از خواسته های نفسانی بگذرد و ریاضت و سختی عبودیت را تحمل کند.
نتیجه: تمامی برنامه های زندگی فردی و اجتماعی انسان به طور اصولی باید از خودشناسی و انسان شناسی آغاز شود و تا انسان شناخته نشود ، هیچ گونه برنامه ریزی موفق و نتیجه بخش نخواهد بود.
نکته: با توجه به این نکته بسیار مهم است که می توانیم دریابیم، چرا فرهنگ غرب به سوی ابتذال و پوچگرایی رفته و از هویت انسانی خالی شده است . پس از رنسانس و در عصر روشنگری، بعد از اینکه انسان غربی نسبت به معارف دینی و همچنین معارف عقلی بد گمان شد و دچار شک گرایی گردید، به علم و دانش حسی و تجربی روی آورد و در این جهت با تمام قوا و در حد علم زدگی و بی توجهی به معارف الهی به پیش رفت .
مشکل غربی ها علاوه بر علم زدگی و بی توجهی به سایر معارفی که هر یک می توانست به انسان در جهت هر چه بهتر و متعادل تر کردن زندگی کمک نماید، این بود که تاخت و تاز در عرصه علم و تجربه را قبل از شناخت عمیق خود آغاز نمود و همین موضوع باعث شد که آنها فرهنگ و تمدنی را بنا نهادند که بی هدف ، پوچ گرا و نا هماهنگ با فطرت و جنبه های انسانی انسان است.

ضرورت خود شناسی در روایات
امام کاظم(ع) مى فرماید: لازم ترین علم براى تو آن است که تو را به اصلاح قلبت آگاه کند و فساد آن را ظاهر نماید.
نقطه شروع در تحصیل معارف الهى, خودشناسى است. انسان باید حقیقت خود را که همان گوهر ربانى اوست و از آن به (من) و روح و حقیقت انسانى یاد مى شود, شناسایى کند, چرا که تسامح در این امر, زیانکارى است.
دانش نفست نه علم سرسرى است گر به حق دانا شوى دانى که چیست
در آموزه های اسلامی، بحث خود شناسی بسیار مورد تاکید قرار گرفته و معرفت نفس به عنوان نافع ترین شناخت های انسان وسر آغازی برای سیر و حرکت او به سوی خدا شناسی و قرب به ذات هستی، مطرح شده است. در این باره روایات فراوانی وجود دارد که به پاره ای از آنها اشاره می شود.
1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: (نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس) کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (غرر الحکم، حدیث، 9965)
2- و در نقطه مقابل آن چنین مى‏فرماید: (من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات) کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آید!» (غرر الحکم، حدیث، 9034)
3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: (العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها) عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مى‏سازد پاک و پاکیزه کند! (غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه‏173).
از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مى‏خوانیم: (اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه) کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (غرر الحکم، حدیث، ‏3126)
از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.
5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: (من عرف نفسه جاهدها) و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)
مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
6- در نهج‏البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: (من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته) کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمى‏شود)!» (نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه، ‏409)
7- همان‏گونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مى‏خوانیم: (من هانت علیه نفسه فلا تامن شره) کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (تحف العقول، کلمات قصار امام هادى(ع)
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده کرد،که یکى از پایه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند. 

 

مراحل خودشناسی

در مورد اقسام و مراحل خود شناسی توضیح دهید؟

متودولوژی شناختن به طور کلی و در تمامی موارد یکسان است. شناختن اشیاء مطابق آنچه هماکنون نیز دانشمندان در علوم مختلف بدان عمل می کنند، دارای دو مرحله است:
اول- در مرحله اول سعی می شود از طریق تجزیه و جدا سازی، اجزاء داخلی یک شیئ را مورد شناسایی قرار دهند و به قول منطقیون آن را به اجزاء ذاتیه اش تقسیم نمایند و سپس به طور جداگانه کارکرد هر جزء ، روابط میان آنها و تعاملات درون ساختاری آن را مورد بررسی قرار دهند.
دوم- پس از اطلاع از روابط داخلی اجزاء، در مرحله بعدی، آن را به صورت یک کل و هویت جمعی مورد مطالعه قرار دهند و روابط و مناسبات برون ساختاری آن را با سایر اشیاء ملاحظه نمایند ، در این مرحله جایگاه و موقعیت این پدیده در میان سایر پدیده ها ، نقش ، کارکرد و ارزش آن مورد تحقیق و تفحص قرار می گیرد.
این قانون و روش، برای شناختن تمامی موجودات حتی شناخت انسان و خداوند، کاربرد دارد و به طور اصولی می توان گفت: راه دیگری بهتر و موثرتر از این راه برای شناخت اشیاء فرض ندارد.
برای شناختن خداوند هم از همین روش تبعیت می شود. عرفا برای طرح مباحث عرفانی، در یک مرحله، هستی را به ذات ، صفات و عوالم ظهوری تقسیم می نمایند و خصوصیات هر مرتبه و نسبت میان آنها را بررسی می کنند و سپس در مرحله بعد بحث وحدت شخصی وجود را مطرح می کنند و به وجود به صورت هویت جمعی و کلی می نگرند.
در مرحله اول سخن از اقسام توحید است، توحید ذات و صفات و افعال، ولی در مرحله دوم تنها سخن از یک توحید است و آن توحید شخصی کل وجود و هستی است. در مورد شناخت انسان نیز بهترین راه همین روش است.
مراحل شناخت انسان عبارت است از:
1- مرحله اول مقام فرق یا تفریق است در این مرحله لازم است، ابعاد و اجزاء وجودی انسان را از هم باز و تجزیه نماییم و به چگونگی هر یک از این ابعاد و ورابط و تعاملات آنها بپردازیم . این مرحله از خود شناسی بسیار مهم است زیرا باعث می شود که با ساختار و روابط درون ساختاری وجود انسانی آشنا شویم و تا حدودی با مکانیزم تاثیر و تاثرآنها آشنا گردیم.
انسان در میان جانداران و مظاهر خلقت از پیچیدگی خاصی به لحاظ سیستم و ساختار فعل و انفعال برخوردار است. شناختن این سیستم برای ما بسیار ضروری است، زیرا در بحث خود سازی بدان نیاز مبرم داریم. سیستمی که از اندیشه نیرو و انگیزه می گیرد و با صفات و ملکات خلقی و عاطفی پشتیبانی می شود و در نهایت به عمل و کنش می انجامد و در یک نظام هماهنگ شخصیت و شاکله انسانی را شکل می دهد.
2- مرحله دوم شناخت انسان مرحله جمع است، در این مرحله دیگر انسان را باز نمی کنیم بلکه او را به صورت یک کل و هویت جمعی مورد ارزیابی قرار می دهیم. ارزش و مقام انسان در هستی و موقعیت ممتاز او در آفرینش و در رابطه با خداوند در این فراز مورد پژوهش قرار می گیرد، شناخت استعداد بی نهایت و کشش بی نظیر انسان برای شدن تا مرز بی نهایت در این مرحله مورد بررسی قرار می گیرد .
تا انسان بدرستی خویش را باز نشناسد و با استعداد بی نهایت خود برای کمال و قرب به خدای هستی آشنا نشود ، انگیزه ای برای حرکت و تلاش در جهت ساختن خود و حتی ساختن جامعه به عنوان مهد پیشرفت و تمدن انسانی، نخواهد داشت.
برای مطالعه در این مراحل شناخت انسان و هویت خود، منابع فراوان و گوناگونی وجود دارد، هم کتب کلامی و فلسفی این بحث را دنبال نموده اند و هم کتب عرفانی و از همه مهمتر منابع دینی یعنی قرآن و حدیث به صورت بسیار دامنه داری مباحث مربوط به انسان را مطرح نموده اند.
مباحث مربوط به مرحله فرق و شناخت اجزاء شکل دهنده ساختار انسانی را بیشتر در منابع کلامی و فلسفی می توان یافت و قرآن کریم و روایات اسلامی بیشتر مباحث مربوط به مرحله جمع و ارزش گذاری مظهر انسانی را پی گیری نموده اند و کتابهای فراوانی در آثار اسلامی منتشر شده است که تحت عنوان انسان شناسی و یا خود شناسی به بررسی هر دو جنبه انسان پرداخته اند. 

 

خودشناسی راه خداشناسی

براى شناخت خداوند باید خود را شناخت، چگونه مى‏توانیم خود را بشناسیم؟

همان گونه که می دانید در روایات اسلامی خود شناسی مقدمه خدا شناسی و نافع ترین شناختها معرفی شده است . برای توضیح رابطه این دو، به مطالبی اشاره می شود.
خدا شناسی دارای دو مرحله است، نظری و عملی. معرفت نفس علاوه بر اینکه مقدمه و راه خدا شناسی نظری است، طریق وصول به حق تعالی و خدا شناسی عملی نیز می باشد.
قرآن مجید با صراحت مى‏گوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق) (سوره فصلت، آیه‏53)
در جاى دیگر مى‏فرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمى‏بینید؟ (و فى انفسکم افلا تبصرون) (سوره ذاریات، آیه‏21)
نیاز ذاتی انسان به خداوند، عامل شناخت و گرایش به او
در تفسیر المیزان مى‏خوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى‏تواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه این‏که اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏کند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!
«بنابراین، انسان در هر مرحله‏اى از انسانیت‏باشد، به روشنى مى‏بیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مى‏بیند.
«لذا بعضى گفته‏اند که آیه اشاره به حقیقتى مى‏کند که انسان در زندگى دنیا آن را در مى‏یابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنى آیه‏شریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» ( تفسیر المیزان جلد 8،صفحه‏307. ذیل آیه‏مورد بحث با تلخیص).
به این ترتیب ثابت مى‏شود که شناخت‏حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناخت‏خداست.
حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.
در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مى‏شناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.
(بحار الانوار، جلد 92، صفحه‏456 - در جلد 58 بحار، صفحه‏99، و جلد66، صفحه‏293، این حدیث‏به عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است).
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیث‏شریف مى‏فرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند و این یک حدیث مشهور است. (تفسیر المیزان، جلد6، صفحه‏169 بحث روانى ذیل آیه‏105، سوره مائده)
تفسیرهاى هفتگانه حدیث (من عرف نفسه).
براى این حدیث ‏شریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده است. این تفسیر ها می تواند در این زمینه راه گشا باشد.
1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم‏» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت‏انگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمى‏تواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.
2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان‏» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مى‏بیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بى‏نیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مى‏روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامى که گفته مى‏شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه‏» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مى‏بخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.
3- حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مى‏فهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فى‏المثل پدر و مادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت دیگرى مى‏بیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پى‏گیرى مى‏کند، به اینجا مى‏رسد که آنها نمى‏توانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مى‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (راجع به تسلسل، براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن جلد دوم، صفحه‏6 مراجعه کنید)
بنابراین، بایداین سلسله به‏جایى ختم‏شود که‏علت نخستین و به‏تعبیر دیگر علة‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج دیگرى نیست. هنگامى که‏انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مى‏برد.
4- این حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مى‏شود، و از «معرفة‏النفس‏» به «معرفة‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏که نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.
5- این حدیث مى‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیت‏خویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خویش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مى‏برد. این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، مى‏فرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غیر از صفت است.» (نهج البلاغه، خطبه 1)
سپس مرحوم علامه مجلسى در باره حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه تفسیری را از بعضى از علما نقل مى‏کند که حاصل آن این است :
«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت‏بر یگانگى و ربوبیت‏خداوند مى‏کند:
1- از آنجا که روح مدبر بدن است مى‏دانیم که جهان هستى مدبرى دارد!
2- از آنجا که یگانه است دلالت‏بر یگانگى خالق دارد!
3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!
5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت‏خداست!
7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!
8- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!
9- از آنجا که روح را نمى‏توان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!
10- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمى‏شود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!»
11- از طریق شناخت عینیت و وحدت صفات انسانی با ذات انسان ، می توان به عینیت صفات با ذات الهی پی برد!
12- با شناخت علم حضوری نفس به خود ، علم حق تعالی به هستی نیز که علم حضوری است‘ قابل درک خواهد بود، زیرا که رابطه خداوند با جهان هستی، مانند رابطه روح انسان با بدن و اعضاء و جوارح او است. بدن مظهر روح انسانی است و جهان هستی مظهر ذات خداوندی.
آرى! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است‏به خدا شناسى و به یقین خداشناسى، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و دل از آلودگیهاى اخلاقى است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن مى‏شود که یکى از مهمترین گامهاى سیر و سلوک و وصول به خداوند، خود شناسى است.

برای مطالعه کتاب های زیر مفیدند:
1- مقالات، استاد شجاعى (به خصوص جلد سوم)
2- صد کلمه در معرفت نفس، استاد حسن‏زاده آملى
3- انسان در عرف عرفان، استاد حسن‏زاده آملى
4- دروس معرفت نفس، استاد حسن‏زاده آملى 

 

مسائل مربوط به خودشناسی

خودشناسی یعنی چه؟ کدام مسائل مربوط به خود شناسی میشه؟

همانگونه که خود بدان اذعان دارید ، خود شناسی سر آغاز خود سازی است و تا انسان خودش را بدرستی شناسایی نکند، تهذیب نفس برایش عملا ممکن نیست. این رابطه در جای خود دلایلی دارد که به برخی از آنها اشاره می نماییم.
خودشناسی دارای دو مرحله است.
یکم. انسان شناسی نوعی, یعنی شناخت ابعاد و قوا و نوع رابطه و مظهریت انسان نسبت به خداوند که قرآن کریم با خلیفه الله بودن انسان و روح الهی داشتن و کرامت انسان می خواهد این معنا را روشن کند.
دوم. انسان شناسی فردی یا خودشناسی, یعنی انسان محاسبه نفس کند و ببیند چه مقدار خلیفه و مظهر خدا بودن در او محقق شده است. در این مرحله باید جزء به جزء بررسی کند ببیند در اندیشه و اعتقاد به چه چیزی ایمان و یقین دارد. اخلاقش چگونه است. رزایل و فضایل تحقق یافته در نفس خود را بررسی کند و نسبت به رفتار فردی و اجتماعی خود مطالعه داشته باشد و ببیند نوع معاشرت و منش او چگونه است, آیا مطابق عقل و شرع رفتار می کند یا نه. آیا در اندیشه و اخلاق و عمل خدایی شده است یا نه. مهم این است که انسان خدایی شود و هدف دین همین است, بنابراین به طور کلی می توان گفت: در خودشناسی کمیت و کیفیت خدایی شدن ابعاد وجودی و شخصیتی انسان بررسی می شود تا در مرحله خودسازی هر چه غیر خدایی است از درون انسان پاکسازی شود و خداوند و انگیزه ها, کنش و منش الهی جایگزین آن گردد.
به عبارت دیگر: در خودشناسی رابطه خود را با خداوند بررسی می کند تا ببیند چه مقدار مطیع خداوند بوده و خواسته های خدا را بر خواسته خود ترجیح داده است و چه مقدار خودخواهانه عمل کرده و دنبال هوای نفس و شیطان بوده است.
انسان ابتدا در خودشناسی باید نقایص خود را در بعد اندیشه و اخلاق و رفتار مشخص نماید تا در مرحله خودسازی بتواند نقاط ضعف شناسایی شده را به قوت تبدیل نماید و خود را کامل و به خدا نزدیک سازد.
و اما چگونه خودشناسی سبب تهذیب نفوس مى‏شود؟
دلیل آن روشن است زیرا:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت‏بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درک مى‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
امیر المومنین علی (ع) در کلام بسیار حکیمانه ای فرموده است: کسی که کرامت و بزرگواری نفس خویش را بدرستی بشناسد ، آنقدر بدان مشغول می شود که تمام تمنیات دنیوی ، زرق و برق و لذتهای آن در نظر او بی رنگ و کم اهمیت جلوه می کند. چنین شخصی دیگر حاضر نمی شود که خود و ارزش های وجودی خود را در مقابل بهای ناچیز مال و مقام دنیوی معامله نماید.
تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏کنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏کشانند که از عظمت آن بى‏خبرند.
ثانیا: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏کند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مى‏دارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشویق مى‏شود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانى مى‏ماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى‏کند.
رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه‏هایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مى‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى‏کند.
خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنان‏که خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى‏کشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مى‏کند، به اهمیت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى‏» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاک سیاه مى‏افکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏کند.» (1)
در کتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله‏» و «نیوتن‏» و «لاووازیه‏»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (2)
و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (3)
2- خود شناسى در روایات اسلامى
در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بى‏نیاز مى‏سازد از جمله:
1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (4)
2- و در نقطه مقابل آن چنین مى‏فرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آید!» (5)
3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مى‏سازد پاک و پاکیزه کند!» (6)
از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مى‏خوانیم: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (7)
از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.
5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» (8)
مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
6- در نهج‏البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمى‏شود)!» (9)
7- همان‏گونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مى‏خوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (10)
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده کرد،که یکى از پایه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.
------------------------------
1- اعجاز روانکاوى، صفحه‏6.
2- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.
3- سوره حشر، آیه‏19 .
4- غرر الحکم، حدیث 9965.
5- غرر الحکم، حدیث 9034.
6- غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه‏173.
7- غرر الحکم، حدیث‏3126.
8- تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)
9- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏409.
10- تحف العقول، کلمات قصار امام هادى(ع). 

 

راه شناخت خود

چگونه بفهمم چطور آدمی هستم؟

بی گمان اولین گام در راه خودسازی و تهذیب نفس و همچنین خداشناسی و سلوک الی الله، خودشناسی است. تمام سعی قرآن بر این است که انسان - خود - را کشف کند . این خود، خود شناسنامه‏ای نیست، که اسمت چیست؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی‏ متولد شده‏ای ؟ تابع چه کشوری هستی ؟ از کدام آب و خاکی و با چه کسی‏ زناشویی بر قرار کرده‏ای و چند فرزند داری ؟
آن - خود - همان چیزی است که - روح الهی - نامیده می‏شود و با شناختن آن خود است که انسان احساس شرافت و کرامت و تعالی‏ می‏کند و خویشتن را از تن دادن به پستیها برتر می‏شمارد، به قداست خویش‏ پی می‏برد ، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می‏کند .
خودشناسی معنای بسیار وسیعی دارد و فقط شناخت موقعیّتی که هم اکنون از آن برخورداریم را شامل نمی شود. خودشناسی حقیقی آن است که بدانیم، از کجا و به چه منظور آمده ایم، کجا هستیم و به کجا می خواهیم برسیم. خودشناسی در حقیقت از پیدا کردن پاسخ این سؤالات حاصل می شود.
معیار کلی شناخت خود ایمان و عمل صالح و صفات اخلاقی نهادینه شده است. برای اینکه بدانیم چگونه هستیم باید با وصف ایمان و شاخصه های مومنین و صفات و کمالات ایشان آشنا باشیم و خود را با این معیارها و شاخص ها بسنجیم تا ببینیم در کجای راه هستیم و چه مقدار به این شاخصه ها نزدیک یا دوریم تا بتوانیم به جبران نواقص پرداخته و خودسازی کنیم.
خودشناسی در یک مرحله به معنی این است که انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک کند، بداند خاکی محض نیست، پرتوی از روح الهی‏ در او هست، بداند که در معرفت می‏تواند بر فرشتگان پیشی بگیرد، بداند که او آزاد و مختار و مسئول خویشتن و مسئول افراد دیگر و مسئول آباد کردن‏ جهان و بهتر کردن جهان است ( او شما را از زمین بیافرید و عمران آن را از شما خواست - هو أنشأکم من الارض و استعمرکم فیها. هود / 61 ). بداند که او امانتدار الهی است، بداند که بر حسب تصادف، برتری نیافته است تا استبداد بورزد و همه چیز را برای‏ شخص خود تصاحب کند و مسئولیّت و تکلیفی برای خویشتن قائل نباشد .( انسان در قرآن ،شهید مطهری صفحه27).
در مرحله دیگر نیز خودشناسی، نوعی محاسبه نفس درون نگرانه نسبت به داشته ها و نداشته های خود است. البته قبل از این مرحله شناخت عمیق استعداد و توانایی های نفس و ارزش های وجود ای که خدای متعال در نهاد ما قرار داده است از اولویت برخوردار است.
بعد از شناخت ارزش خود و جایگاه انسان در هستی که همان مقام خلیفه اللهی است، لازم است انسان با محاسبه نفس دریابد چه مقدار استعدادهای خود را شکوفا نموده است و تا کجا در مسیر خدای متعال پیش رفته و به او نزدیک شده است. این مرحله در حقیقت مرحله ارزیابی و ارزشیابی خود است. ارزیابی این سوال که آیا توانسته ایم رضایت خداوند را نسبت به خویش جلب کنیم؟ آیا زندگی ما در مسیر کمال و قرب به خداوند بوده است یا نه؟
در خودشناسی لازم است جزء به جزء اندیشه، اخلاق و رفتار فرد مورد بررسی خودش قرار بگیرد. ابتدا انسان باید ببیند به چه چیزی واقعا ایمان و یقین دارد. اعتقادات خود را بررسی کند. باورهای خویش را بیازماید، زیرا بدون اعتقاد و باور عمیق دینی، هرگز کسی را یارای حرکت در مسیر سخت خودسازی و بندگی خدای نیست.
بعد باید صفات و ملکات اخلاقی خویش را مورد مطالعه و بررسی قرار دهد، رذایل و فضایل تحقق یافته در نفس خود را بررسی کند و نسبت به رفتار فردی و اجتماعی خود مطالعه و تفکر داشته باشد. باید کیفیت و نوع معاشرت و منش خود را بیابد که آیا مطابق عقل و شرع رفتار می کند یا نه. آیا در اندیشه و اخلاق و عمل، خدایی شده است یا نه و چه مقدار به خداوند نزدیک شده است.
در این راه, مهم این است که انسان خدایی شود و هدف دین هم رسیدن به رضایت خداوند است، بنابراین به طور کلی می توان گفت: در خودشناسی کمیت و کیفیت خدایی شدن ابعاد وجودی و شخصیتی انسان بررسی می شود تا در مرحله خودسازی هر چه غیر خدایی است از درون انسان پاکسازی شود و خداوند و انگیزه های الهی جایگزین آن گردد.
به عبارت دیگر: در خودشناسی اخلاق و رفتار شخصی و رابطه خود با خداوند را بررسی می کنیم تا ببینیم چه مقدار به صفات حسنه آراسته شده و مطیع خداوند بوده ایم. تا چه انداره توانسته ایم خواسته های خدا را بر خواسته خود ترجیح داده و چه مقدار خود خواهانه عمل کرده ایم. آیا زندگی توحیدی داشته ایم؟ یا هوای نفس خود را پرستیده و از شیطان پیروی داشته ایم.
انسان ابتدا در شناخت خود باید استعداد و توانایی ها و همچنین نقایص خود را در بعد اندیشه، اخلاق و رفتار مشخص نماید تا در مرحله خودسازی بتواند نقاط ضعف شناسایی شده را تبدیل به قوت و توانایی های خود را شکوفا نماید و در مسیر کمال و قرب به خداوند قرار بگیرد.
قرآن کریم و روایات اسلامی افراد جامعه انسانی را به دو قسم اهل دنیا و اهل ایمان تقسیم می کنند. این دو قسم هر یک صفات و ویژگی های اعتقادی و اخلاقی و عملی خاصی دارند که از هم متمایز است. اجمالا خودشناسی یعنی شناختن این صفات و ویژگی ها و تشخیص اینکه کدام صفات و ویژگی های اهل دنیا یا اهل ایمان در نفس ما نهادینه شده است. هر کسی باید خودش را بشناسد که آیا از اهل دنیا شمرده می شود یا اهل ایمان است. چه مقدار به سوی دنیا گرایش دارد و چه قدر ارزش های ایمانی را درک کرده است. زیرا معیار اصلی نجات و سعادت انسان ایمان است و ارزش های ایمانی است که انسان ساز است. ارزش های دنیوی و مادی گاهی باعث خروج انسان از وادی ایمان و الحاق به وادی اهل دنیا و کافران می شود. ارزیابی شخصیت خود از این لحاظ که چه ارزشهای مثبت یا منفی در وجودش نهادینه شده است، تحت عنوان خودشناسی مطرح می شود. تفحص این خصوصیات و صفات در نهاد خویش سبب می شود تا انسان جایگاه و موقعیت خویش را دریابد و به خود پی ببرد.
در ادامه خودشناسی، خودسازی به معنای پاک کردن و تخلیه نفس از صفات و ویژگی های اهل دنیا و آراسته شدن به صفات و ویژگی های اهل ایمان قرار دارد که قدم بعدی پس از خودشناسی می باشد. امیدواریم با شناخت صحیح خود بتوانید مسیر صحیح بندگی را پیموده و گوهر گرانبهای وجودتان را به بهای حقیقی اش بفروشید. 

 

خودشناسی راه خودسازی

چگونه خودشناسی سبب تهذیب نفوس مى‏شود؟

به چند دلیل خودشناسی سبب تهذیب نفوس می شود و راه خودسازی است:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت ‏بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درک مى‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
امیر المومنین علی (ع) در کلام بسیار حکیمانه ای فرموده است: کسی که کرامت و بزرگواری نفس خویش را بدرستی بشناسد ، آنقدر بدان مشغول می شود که تمام تمنیات دنیوی ، زرق و برق و لذتهای آن در نظر او بی رنگ و کم اهمیت جلوه می کند. چنین شخصی دیگر حاضر نمی شود که خود و ارزش های وجودی خود را در مقابل بهای ناچیز مال و مقام دنیوی معامله نماید.
تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏کنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏کشانند که از عظمت آن بى‏خبرند.
ثانیا: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏کند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مى‏دارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشویق مى‏شود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانى مى‏ماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى‏کند.
رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه‏هایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مى‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى‏کند.
خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنان‏که خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى‏کشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مى‏کند، به اهمیت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى‏» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاک سیاه مى‏افکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏کند.» (1)
در کتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله‏» و «نیوتن‏» و «لاووازیه‏»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (2)
و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (3)
2- خود شناسى در روایات اسلامى
در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بى‏نیاز مى‏سازد از جمله:
1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (4)
2- و در نقطه مقابل آن چنین مى‏فرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آید!» (5)
3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مى‏سازد پاک و پاکیزه کند!» (6)
از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مى‏خوانیم: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (7)
از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.
5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» (8)
مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
6- در نهج‏البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمى‏شود)!» (9)
7- همان‏گونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مى‏خوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (10)
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده کرد،که یکى از پایه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.
8- حتی حدیث امیرالمومنین ع که فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه. کسی که خود را بشناسید به تحقیق رب خویش را خواهد شناخت. 11 می تواند اشاره به معرفت نفس از آن جهت باشد که موجب معرفت مسیر خودسازی و ربوبیت انسان می شود. در روایت نفرموده است که عرف الله یا عرف الهه یعنی خدایش را خواهد شناخت، یا معبود و خالقش را خواهد شناخت، بلکه آمده است: رب خود را خواهد شناخت یعنی مسیر و ساختار ربوبیت اش را خواهد شناخت. یعنی با معرفت ابعاد هویت خویش راه احیا و تزکیه و رشد خویش را می شناسد. انسان سه هویت دارد. نفسانی، عقلانی و عرفانی. اگر با این ابعاد در معرفت نفس آشنا شد، خواهد دانست که چگونه باید نفس خویش را تربیت کند و از آن به سوی وادی عقل مهاجرت نماید و با سلوک نظری و عقلی وارد وادی عرفان و دل شود و مسیر سعادت خویش را به صورت علمی طی نماید. پس معرفت نفس بهترین راه خودسازی است و اگر این معرفت نباشد انسان نمی تواند در مسیر خودسازی و تکامل خویش حرکت نماید.
------------------------------
1- اعجاز روانکاوى، صفحه‏6.
2- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.
3- سوره حشر، آیه‏19 .
4- غرر الحکم، حدیث 9965.
5- غرر الحکم، حدیث 9034.
6- غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه‏173.
7- غرر الحکم، حدیث‏3126.
8- تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)
9- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏409.
10- تحف العقول، کلمات قصار امام هادى(ع).
11- بحارالانوار, ج 2, ص 32 

 

مقصود از خودشناسی

خودشناسی یعنی چه؟ کدام مسائل مربوط به خود شناسی میشه؟ چه باید کرد تا خود راشناخت؟

مقدمه: بی گمان اولین گام در راه خودسازی و تهذیب نفس و همچنین خداشناسی و سلوک الی الله، خودشناسی است.
منتهی خودشناسی به معنای خودشناسی شناسنامه ای نیست، بلکه بدین معنا است که انسان بعد واقعی خود را در جهان آفرینش دریابد و بفهمد که موجودی ملکوتی و پرتوی از عالم ربوبی است.
هر فرد از افراد انسان ترکیبى از ویژگی هاى نوعى و فردى است. هر یک از ما علاوه بر اینکه فردى از نوع انسان است، ویژگیهاى فردى را نیز دارا است. مقصود از خودشناسى چیست؟ آیا خودشناسى به معناى شناخت نوع انسان است؟ یا به معناى شناخت هر فرد از خویشتن است، خویشتنى که مرکب از ویژگی هاى مشترک با دیگران و ویژگیهاى اختصاصى هر فرد است؟ اگر خودشناسى به معناى شناخت جنبه‏هاى اختصاصى افراد نوع انسان باشد خودشناسى همان انسان ‏شناسى است. و اگر مقصود از خودشناسى شناخت هر فرد از خویشتن باشد، خودشناسى با انسان‏ شناسى متفاوت خواهد بود.

تفاوت خودشناسی با معرفت نفس:
ما از دو طریق به شناخت خود نایل می شویم که یکی در بدایت راه و لازمه حرکت و مبدا انگیزشی انسان به سوی کمال و سعادت است و دیگری در نهایت راه و نتیجه سلوک می باشد. معرفت نفس در عرفان, همان شناخت شهودی نفس است که در پایان راه, هنگامی که سالک به کشف و شهود رسید, حاصل می شود. بنابراین اصطلاح معرفت نفس بیشتر یک اصطلاح عرفانی و شهودی است و مربوط به نهایت سلوک سالک است, ولی خودشناسی یک امر عادی و در ابتدای حرکت به صورت علمی و حصولی پی گیری می شود.
معرفت نفس در حقیقت یک تجربه شخصی است که به سالک در اثر طی طریق و ریاضت نفس حاصل می شود. این حالت به دلیل همین شخصی بودن, اغلب نه برای شاهد قابل توضیح و تبیین است و نه توسط دیگران قابل درک می باشد. البته نمونه هایی از این شهود در کتاب های عرفانی مانند شرح گلشن راز عارف لاهیجی موجود است و ایشان سعی کرده است تا حدودی حالت شهودی خود را در معرفت نفس به تصویر بکشد. ما با مطالعه این آثار تنها به این نکته پی می بریم که این عارف به این مرتبه از علم شهودی باریافته است, ولی هرگز نمی توانیم به معرفت نفس خودمان نایل شویم.
بنابراین منظور ما از خودشناسی, در این مقال, همان حالت عادی و حصولی شناخت خود است که از طریق کوشش علمی و مطالعاتی و تفکر و تامل در خود و بررسی صفات و ملکات نهادینه شده و تحقیق در آثار و آموزه های دینی, برای همگان قابل حصول می باشد و نه معرفت نفسی که محصول سلوک و نتیجه آن است.

تفاوت خودشناسی و انسان شناسی:
اصطلاح انسان شناسی بیشتر مربوط به شناخت نوعی انسان است. انسان شناسی, یعنی شناخت ابعاد و قوا و صفات و ویژگی های نوع انسان از طریق مقایسه با انسان های دیگر. البته مباحث مربوط به رابطه و مظهریت انسان نسبت به خداوند که در قرآن کریم تحت عنوان خلیفه الله بودن انسان و روح الهی داشتن و کرامت انسان از آن یاد شده است نیز ویژگی خاصی است که مربوط به نوع انسان است.
ولی خودشناسی, نوعی محاسبه نفس درون نگرانه نسبت به داشته ها و نداشته های خود است, البته قبل از این مرحله شناخت عمیق استعداد و توانایی های نفس و ارزش های وجود ای که خدای متعال در نهاد ما قرار داده است از اولویت برخوردار است.
بعد از شناخت ارزش خود و جایگاه انسان در هستی که همان مقام خلیفه اللهی است, لازم است انسان با محاسبه نفس دریابد چه مقدار استعدادهای خود را شکوفا نموده است و تا کجا در مسیر خدای متعال پیش رفته و به او نزدیک شده است. این مرحله در حقیقت مرحله ارزیابی و ارزشیابی خود است. ارزیابی این سوال که آیا توانسته ایم رضایت خداوند را نسبت به خویش جلب کنیم؟ آیا زندگی ما در مسیر کمال و قرب به خداوند بوده است یا نه؟
در خودشناسی لازم است جزء به جزء اندیشه, اخلاق و رفتار فرد مورد بررسی خودش قرار بگیرد. ابتدا انسان باید ببیند به چه چیزی واقعا ایمان و یقین دارد. اعتقادات خود را بررسی کند. باورهای خویش را بیازماید, زیرا بدون اعتقاد و باور عمیق دینی، هرگز کسی را یارای حرکت در مسیر سخت خودسازی و بندگی خدای نیست.
بعد باید صفات و ملکات اخلاقی خویش را مورد مطالعه و بررسی قرار دهد، رزایل و فضایل تحقق یافته در نفس خود را بررسی کند و نسبت به رفتار فردی و اجتماعی خود مطالعه و تفکر داشته باشد, باید کیفیت و نوع معاشرت و منش خود را بیابد که آیا مطابق عقل و شرع رفتار می کند یا نه. آیا در اندیشه و اخلاق و عمل, خدایی شده است یا نه و چه مقدار به خداوند نزدیک شده است.
در این راه, مهم این است که انسان خدایی شود و هدف دین هم رسیدن به رضایت خداوند است، بنابراین به طور کلی می توان گفت: در خودشناسی کمیت و کیفیت خدایی شدن ابعاد وجودی و شخصیتی انسان بررسی می شود تا در مرحله خودسازی هر چه غیر خدایی است از درون انسان پاکسازی شود و خداوند و انگیزه ها, کنش و منش الهی جایگزین آن گردد.
به عبارت دیگر: در خودشناسی اخلاق و رفتار شخصی و رابطه خود با خداوند را بررسی می کنیم تا ببینیم چه مقدار به صفات حسنه آراسته شده و مطیع خداوند بوده ایم, تا چه انداره توانسته ایم خواسته های خدا را بر خواسته خود ترجیح داده و چه مقدار خودخواهانه عمل کرده ایم. آیا زندگی توحیدی داشته ایم, یا هوای نفس خود را پرستیده و از شیطان پیروی داشته ایم.
انسان ابتدا در خودشناسی باید استعداد و توانایی ها و همچنین نقایص خود را در بعد اندیشه، اخلاق و رفتار مشخص نماید تا در مرحله خودسازی بتواند نقاط ضعف شناسایی شده را تبدیل به قوت و توانایی های خود را شکوفا نماید و در مسیر کمال و قرب به خداوند قرار بگیرد.
قرآن کریم و روایات اسلامی افراد جامعه انسانی را به دو قسم اهل دنیا و اهل ایمان تقسیم می کنند. این دو قسم هر یک صفات و ویژگی های اعتقادی و اخلاقی و عملی ای خاصی دارند که از هم متمایز است. اجمالا خودشناسی یعنی شناختن این صفات و ویژگی ها و تشخیص اینکه کدام صفات و ویژگی های اهل دنیا یا اهل ایمان در نفس ما نهادینه شده است. هر کسی باید خودش با بشناسد که آیا از اهل دنیا شمرده می شود یا اهل ایمان است. چه مقدار به سوی دنیا گرایش دارد و چه قدر ارزش های ایمانی را درک کرده است. زیرا معیار اصلی نجات و سعادت انسان ایمان است و ارزش های ایمانی است که انسان ساز است. ارزش های دنیوی و مادی گاهی باعث خروج انسان از وادی ایمان و الحاق به وادی اهل دنیا و کافران می شود. ارزیابی شخصیت خود از این لحاظ که چه ارزشهای مثبت یا منفی در وجودش نهادینه شده است، تحت عنوان خودشناسی مطرح می شود
در ادامه خودشناسی، خودسازی نیز به معنای پاک کردن و تخلیه نفس از صفات و ویژگی های اهل دنیا و آراسته شدن به صفات و ویژگی های اهل ایمان است. منبع این مباحث عمدتا قرآن کریم و روایات است و در کتاب های اخلاقی نیز این صفات و ویژگی ها تحت عنوان فضایل و رزایل دنبال شده است. 

 

خودشناسی و درک توحید

چگونه با فکر در خود، می توان توحید را فهمید؟

یکى از بهترین راه‏ها براى فهم توحید و معاد در حد درک بشر، «فکر در خود» است.
فکر در «خود»: قال الله تعالى: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...»( فصلت/ 53)؛ «خودِ» انسان از جمله مجارى فکر است که قرآن کریم به آن دعوت و بر آن تأکید مى‏کند. فکر در «خود»، ابعاد زیاد و صورت‏هاى گوناگون دارد که همه آنها اگر درست انجام گیرد، مفید و در سفرِ الى الحق لازم است.
در یک تقسیم کلى، فکر در «خود» به دو «قسم» تقسیم مى‏شود: اوّل، فکر در «خود» به معنى فکر در خصوصیات وجودى صفات خود، به نحوى که به آثار وجودى بسیار عمیق خویش پى برده؛ از طریق آن، اسرار عمیق توحید و حقایق عالى هستى را بیابیم. دوّم، فکر در «خود» به معنى سفر در «خود» و سیر در آن، به نحوى که از همه چیز منقطع و منصرف شویم و به حقیقت خود برگردیم و حقیقت نورى ما تجلى کند و باب معرفت و شهود به روى ما باز شود و این فکر، همان فکر مخصوص و راه‏گشاست که از امور بسیار مهم در سلوک به شمار مى‏آید.
یکى ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو(شبستری، گلشن راز)
اول. قسم اول از فکر در «خود» به طورى که گفتیم، فکر در صفات و خصوصیات وجودى خود است. این فکر در عین این که ما را با آثار وجودى بسیار عمیق خود و با اسرارآمیز بودن حقیقت خود آشنا مى‏سازد، موجب معرفت و بصیرت ما درخصوص حضرت حق و صفات و افعال او و به عبارتى، موجب معرفت توحید و مراتب آن و آگاهى از هستى و حقایق آن مى‏گردد.
از حضرت مولى الموحدین امیرالمؤمنین‏ علیه السلام روایت شده است که: «من عرف نفسه فقد انتهى الى غایة کل معرفة و علم»؛ هر کس «خود» را بشناسد، به نهایت هر معرفت و هر علمى رسیده است.( غرر و درر آمُدى)
پیداست هر چه فکر در «خود» عمیق‏تر و بیشتر باشد و شناخت از «خود» کامل‏تر گردد، به همان اندازه شناخت حقایق نیز کامل‏تر و عمیق‏تر خواهد بود و اصولاً باید گفت، فکر در «خود» است که مى‏تواند مبدأ شناخت حقایق وجود گردد؛ و هر چه در «خود» فکر کنیم و با «خود» آشنایى بیشتر تحصیل نماییم، مى‏توانیم به حقایق هستى نیز معرفت پیدا کنیم و آنها را بشناسیم؛ و به عکس، هر چه از فکر در «خود» دور باشیم و از آن بى‏خبر بمانیم، از حقایق هستى هم دور و به آنها نیز جاهل خواهیم بود.
به این معنى نیز در بیانى از آن حضرت اشاره شده است؛ آنجا که مى‏فرماید: «من عرف نفسه کان لغیره أعرف و من جهل نفسه کان بغیره أجهل»؛ هر کس «خود» را بشناسد، غیر خود را بهتر شناخته و به غیر خود آگاه‏تر است و هر کس به «خود» جاهل باشد، به غیر خود جاهل‏تر خواهد بود.( غرر و درر آمُدى)
حقیقت ما کیست و چیست؟ این اولین سؤالى است که مطرح مى‏شود و جواب درست و روشن آن را پیدا کردن کار ساده و آسانى نیست. این که ما فقط این «بدن» نیستیم و در آن خلاصه نمى‏شویم، مطلبى است که احتیاج به دلیل و شرح و بسط ندارد، زیرا با تأمل خوب و پاک از هرگونه تعصب و تقلید، به وضوح خواهیم یافت که ما فقط «بدن» نیستیم؛ و نه تنها این را خواهیم یافت، بلکه، براى ما کاملاً روشن خواهد شد که حقیقت ما غیر از «بدن» است و سخت مرتبط به بدن و به نوعى متحد با آن.
در هر صورت، در جواب این سؤال که حقیقت ما کیست و چیست؟ باید به آنچه همه مى‏یابیم، دقت کنیم؛ یعنى باید ببینیم ما خود در این مقام چه مى‏یابیم؟
در مرحله اول، همه ما به وضوح مى‏یابیم که حقیقت ما عبارت از آن است که با کلمه «من» به آن اشاره مى‏کنیم. ما همه با کلمه «من» به حقیقت «خود» اشاره مى‏کنیم و این چیزى است براى همه مشهود و معلوم و در آن هیچ‏گونه ابهام و تردید وجود ندارد. سخن در این است که مقصود از این کلمه و مراد از آن چیست و کلمه «من» به چه چیز اشاره دارد؟
به نظر بعضى این کلمه به «روح» اشاره دارد و حقیقت ما، روح ما است، ولی به نظر بعضى این کلمه به حقیقتى برتر از «روح» و «بدن» اشاره دارد؛ حقیقتى که این دو، یعنى روح و بدن، در مراتب مختلف، از مظاهر آن هستند؛ به این صورت که بدن، مظهر بسیار نازل آن است و روح، مظهر بسیار بالا و جامع و کامل آن. مظهر اصلى آن، روح است و بدن در عین این که از مظاهر و مراتب وجودى آن است و بسیار نازل هم هست، فقط «ابزار عمل» براى روح است. به عبارتى، ظهور کامل و جامع آن و جلوه تام آن همان روح است و آن حقیقت برتر را باید در همین جلوه تام آن دید و جمال آن را باید در همین آیینه مشاهده کرد؛ و بالاخره، روح، یعنى تجلى اصلى و اولى آن حقیقت برتر.
براساس این نظر باید گفت، حقیقت اصلى ما نه تنها «بدن» نیست، بلکه «روح» هم نیست، اگر چه روح، به جاى خود، ظهور بالاى آن حقیقت اصلى است و به آن بسیار نزدیک است.
صاحبان این نظر مى‏گویند، این که مى‏گویى «روح من» و «جسم من» و روح و جسم را به «من» نسبت مى‏دهى، خود دلیل کاملاً روشنى است بر این که حقیقت تو، یعنى آنچه با کلمه «من» به آن اشاره مى‏کنى، نه روح است و نه جسم، بلکه حقیقتى است برتر از این دو. صاحب گلشن راز مى‏گوید:
تو گویى لفظ «من» در هر عبارت‏
به سوى روح مى‏باشد اشارت‏
چو کردى پیشواى خود خرد را
نمى‏دانى زجزو خویش، خود را
برو اى خواجه خود را نیک بشناس‏
که نبود فربهى مانند آماس‏
من و تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو زاجزاى «من» آمد
آنچه این نظر مى‏گوید، مطلبى است به جاى خود محفوظ؛ و در این باب به بحث و بررسى نمى‏پردازیم. هر چه هست ما در اینجا در آنچه با کلمه «من» به آن اشاره مى‏کنیم به «فکر» مى‏پردازیم؛ چه مقصود از آن و مشارالیه آن «روح ما» باشد و چه مقصود از آن چیزى برتر از «روح ما» باشد که جلوه تام و کامل آن و ظهور اول و جامع آن همین «روح ما» است؛ زیرا مى‏خواهیم در «خود» فکر کنیم و «خود» ما همان است که هر یک از ما با کلمه «من» به آن اشاره مى‏نماییم و مقصود از این کلمه هر کدام از این دو معنى باشد، فرقى نمى‏کند؛ براى این که فرق بین این دو معنى، فرق بین «متجلى» و «جلوه» یا «ظاهر» و «مظهر» است.
و حال به «فکر» مى‏پردازیم و در «خود» فکر مى‏کنیم. قبلاً این نکته را تذکر دهیم که این «فکر» در حقیقت «سیر» است و بیشتر با «وجدان» یعنى «یافتن» پیش مى‏رویم که بهترین راه نیل به حقایق مى‏باشد و به عبارتى، با «علم شهودى» پیش مى‏رویم، نه حصولى.
حقیقت واحده در مظاهر گوناگون: وقتى در «خود» فکر مى‏کنیم، به وضوح «خود» یعنى آنچه را که با کلمه «من» به آن اشاره مى‏کنیم، یکى مى‏یابیم و مى‏بینیم یک حقیقت هستیم و نه بیش. با این همه، همین یک حقیقت، یعنى «خود» را در مظاهر گوناگون با آثار گوناگون مى‏یابیم؛ یعنى در مظاهرى که وقتى هر یک از آنها را مورد دقت قرار مى‏دهیم، غیر بقیه مى‏یابیم و اثر آن را غیر از آثار بقیه مى‏بینیم.
به هر یک از مظاهر مراجعه مى‏کنیم، در آن به وضوح «خود» را مى‏یابیم و یا آن را «خود» و «خود» را آن مى‏بینیم، آن هم نه به این صورت که آن را جزئى یا قسمتى از «خود» بیابیم، بلکه، آن را تمام «خود» و «خود» را تمام آن مى‏بینیم. همه حقیقت «خود» و تمام «من» را در هر یک از مظاهر مى‏یابیم، آن هم در هر یک با اثر وجودى خاص. یعنى تمام «خود» را که یک حقیقت مجرد است، در تک تک این مظاهر که آنها نیز مجرد هستند مى‏یابیم.
به «خود» برگرد و ببین که یکى بیش نیستى. سپس به تک تک قواى ظاهرى و باطنى خود برگرد و یک یک آنها را ببین. به «سامعه» خویش برگرد و ببین «سامعه» کیست؟ و آنچه به این لباس درآمده چیست و کار آن چه هست؟ ببین آن که اسم «سامعه» به خود گرفته و مى‏شنود کدام حقیقت است؟
خواهى دید و خواهى یافت که «خود» تو است در این لباس درآمده و اسم «سامعه» به خود گرفته و در این مظهر به ظهور رسیده است و مى‏شنود. «منِ» خویش را در «سامعه» خواهى یافت و متجلى در جلوه آن که کار «شنیدن» را انجام مى‏دهد. «سامعه» را «خود» و «خود» را «سامعه» خواهى یافت، آن هم تمام «خود» را، نه قسمتى از آن را.
به «باصره» خویش برگرد و ببین «باصره» کیست؟ و آنچه در این کسوت آمده چیست و کار آن در این جلوه چیست؟ ببین آن که اسم «باصره» به خود گرفته و مى‏بیند کدام حقیقت است؟
باز «خود» را خواهى یافت که در این مظهر به ظهور رسیده است و کار «دیدن» را انجام مى‏دهد. و بالاخره، شما «منِ» خویش را در همه این قواى ظاهرى و باطنى خواهید یافت و «خود» را در جلوه‏هاى «سامعه»، «باصره»، «لامسه»، «ذائقه»، «شامّه»، «عاقله»، «حافظه»، «متخیله» و غیر اینها خواهید دید و در هر جلوه‏اى هم براى خود اثر وجودى خاصى مشاهده خواهید کرد.
به عبارتى روشن‏تر، اگر مثلاً به هنگامى که استماع مى‏کنید، به «سامعه» خویش مراجعه و دقت نمایید، به شهود عینى و به وضوح کامل، «خود» یعنى همان «من» خویش را خواهید یافت که در «سامعه» مى‏شنود، نه چیز دیگر و حتى نه چیزى به عنوان «سامعه» (دقت شود).
گویى اسم «سامعه» براى «سامعه» فقط اسم است و در «سامعه» چیزى جز «من» نیست و یا «سامعه» جز «من» نیست و ظهورى از ظهورات آن است؛ و همچنین است در هر کدام از قواى ادراکى دیگر، چه ظاهرى و چه باطنى. به هر کدام مراجعه و در آن دقت کنید آن را به همین نحو خواهید یافت. در «باصره» همان «من» را خواهید یافت که مى‏بیند و در «ذائقه» نیز «من» را که مى‏چشد و هکذا.
و آن وقت، به شهود عینى خواهید دید یک چیز، چیزهاست و یک چیز کارها انجام مى‏دهد. خواهید دید یک حقیقت در جلوه‏ها درآمده و در هر جلوه هم اثر وجودى دیگر دارد و آن وقت هر چه بیشتر فکر کردید، بیشتر به تحیر خواهید افتاد؛ و آنگاه از همین طریق به حقایق زیادى در باب «توحید» نایل خواهید شد؛ البته با مراعات «تنزیه» و نفى «تشبیه».
از این طریق، با مراعات تنزیه حق از هرگونه حدود، نقایص و عیوب؛ و با نفى تشبیه از ذات او و صفات و افعال او، مى‏توان تا حدودى این حقایق را فهمید که:
الف) ذات غیبى در مقام تجلى، در مظاهر اسماء و صفات تجلى مى‏کند و در این مقام، هر اسم را احکام و هر صفت را آثارى هست.
ب) وحدت حقه و وحدت مطلقه ذات، در تجلیات اسمائى محفوظ و کثرت اسمائى موجب کثرت در ذات نمى‏شود.
ج) مصداق حقیقى همه اسماء و صفات، یکى است و آن، «ذات غیبى» است.
د) حضرت حق را تجلیات است ودر هر تجلى هم شأنى.
ه) و بسیارى از حقایق براى سالکان در مقام سیر، یکى پس از دیگرى پیش مى‏آید.
فناى جلوه‏ها: دنباله فکر در «خود» را مى‏گیریم، تا ببینیم در «خود» و «جلوه‏هاى» آن چه مى‏یابیم؟ «خود» را در همه قواى ادراکى خویش که جلوه‏هاى «خود» است مى‏یابیم. هر وقت به هر کدام از قواى ادراکى، چه ظاهرى و چه باطنى مراجعه مى‏کنیم، مى‏بینیم «خود» در آن، یا «خود» همان است. در «سامعه» حقیقتِ «خود» را با وصف شنیدن، در «باصره»، «خود» را با وصف دیدن، در «ذائقه»، «خود» را با وصف چشیدن، در «عاقله»، «خود» را با وصف تعقل، در «متخیله»، «خود» را با وصف تخیل و در بقیه هم در هر کدام «خود» را با وصفى، یا اثرى از آثار وجودى مى‏یابیم؛ آن هم به طریق شهود عینى، نه به طریق استدلال و حرکت عقلى.
در همه این قواى ادراکى، یعنى در همه این جلوه‏ها، آنچه مى‏یابیم همان «متجلى» یعنى همان «خود» است، نه خود این جلوه‏ها (دقت شود). نه خودِ این جلوه‏ها را مى‏یابیم، نه آثار وجودى آنها را آثار وجودى آنها مى‏بینیم. هم خودِ جلوه‏ها را فانى در «متجلى» یعنى در «خود» مى‏بینیم، هم آثار وجودى آنها را فانى در آثار وجودى «متجلى». ذات هر جلوه‏اى را فانى در ذات «متجلى» مشاهده مى‏کنیم و صفت یا فعل آن را فانى در صفت یا فعل «متجلى» و گویى بالاخره جز «متجلى» در میدان نیست و بقیه هم «إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ»( نجم / 23)؛ نه این است که همه این جلوه‏ها هیچ محض و نیستِ محض باشند؛ بلکه همه نوعى وجود دارند، اما وجودى که معناى خاص دارد. همه هستان‏اند، اما چه هستانى؟
کاشکى هستى زبانى داشتى‏
تا زهستان پرده‏ها برداشتى(دفتر سوم مثنوى)
اگر این معنى را خوب یافتى، مى‏توانى از این راه تا حدودى مسأله توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال و به عبارتى، مسأله فناى ذوات اشیاء در ذات حق و فناى صفات و افعال آنها در صفات و افعال او را بیابى و این حقایق را فهم کنى. البته نه به معنى تشبیه، که حضرت حق از شبهات به مخلوق، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال، پاک و منزه است. بلکه بدین معنى که از دیدن این نمونه در مخلوق، بتوانى در حدى که مى‏توانى به حقیقت توحید و فناى اشیاء پى ببرى و از آن تصور صحیح داشته باشى و «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»( قصص / 88)را بفهمى.
اصولاً اگر حضرت حق را در ذات و صفات و افعال او به چیزى تشبیه کنیم، نه تنها به ضلالت افتاده‏ایم، بلکه راه خطا در پیش گرفته و او را نشناخته‏ایم. به جمله‏اى از بیانى که امام على‏بن‏موسى الرضاعلیه السلام از طریق آباء بزرگوار خویش از رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم نقل مى‏کند، دقت مى‏کنیم. مى‏فرماید: «ما عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ خداى متعال را نشناخته است کسى که او را به خلق او تشبیه کند. فرق بین آنچه در خصوص «خود» در این باب مى‏یابیم و بین آنچه در همین باب براى خداى متعال هست، همانند فرق بین مخلوق و خالق است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
( توحید، باب التوحید و نفى التشبیه، ص 47)
اگر خواستى این نکته را خوب بفهمى و از تشبیه کاملاً دور باشى، به این حقیقت توجه داشته باش که «خود» ما، یعنى آنچه با کلمه «من» از آن تعبیر مى‏آوریم و در این بین آن را «متجلى» در «جلوه‏ها» حساب مى‏کنیم، آن نیز به جاى خود جلوه‏اى است از یک حقیقت برتر و آن حقیقت برتر نیز جلوه‏اى است از حقیقت بالاتر، تا جایى که به حضرت احدیت منتهى شود که: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» و «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» و «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»و «إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»و «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» و اوست که قائم به ذات خود است و بقیه قائم به او و تجلیات او.
«متجلى» در اصل، یکى بیش نیست و فقط اوست و بقیه هر چه هست تجلیاتند و بس؛ «لَیْسَ فِى الدَّارِ غَیْرُهُ دَیّار» و با این حساب، چگونه مى‏شود شبیه براى او وجود داشته باشد، چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال؛ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْ‏ءٌ».
این سختى‏ها و این گفتارها، همه براى این است که بتوانیم راهى براى معرفت نسبى او پیدا کنیم و مقصود به هیچ وجه این نیست که جناب او را تشبیه کرده باشیم؛ تعالى الله عن ذلک.
این قیاس ناقصان بر کار رب‏
جوشش عشق است، نز ترک ادب‏
نبض عاشق بى‏ادب بر مى‏جهد
خویش را در کفّه شه مى‏نهد
بى‏ادب‏تر نیست زوکس در جهان‏
با ادب‏تر نیست زوکس در نهان (دفتر سوم مثنوى)
در هر صورت، از طریق معرفت معنى مذکور، مى‏توانى تا حدودى به معرفت توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال نایل شوى و به عبارتى، وقتى فناى جلوه‏هاى «خود» در «خود» را خوب یافتى، تا حدى فناى اشیاء در حضرت حق را خواهى فهمید و وقتى به معرفت توحید نایل آمدى، بسیارى از حقایق آیات براى تو روشن مى‏گردد و نکات آنها براى تو تفسیر مى‏شود.
اقتباس از: استاد شجاعی، مقالات، سروش، تهران، چاپ اوّل، 1372، ج 3، صص 223 به بعد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد