گنجینه معارف( حوادث بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام )

عمر سعد در روز عاشورا سر بریده امام حسین علیه السّلام را به خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی داد تا آنها آن را نزد ابن زیاد ببرند، سپس دستور داد سر از بدن سایر شهیدان جدا نمودند و آن سرها را به همراه شمر بن ذی الجوشن، و قیس بن اشعث، و عمرو بن حجّاج به سوی ابن زیاد فرستاد، آنها سرها را به کوفه آوردند.

عمر سعد در روز عاشورا تا پایان، و در روز بعد تا ظهر، در کربلا ماند، سپس اهل بیت امام حسین علیه السّلام و بازماندگان شهیدان را، از کربلا به سوی کوفه روانه ساخت. بانوان حرم را سوار بر شترانی کرد که تنها پاره گلیمی به پشتشان انداخته شده بود، و دارای محمل و سایبان نبودند، صورت هایشان باز بود، با این که آنها امانت های بهترین پیامبران، رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم بودند، آنان همچون اسیران ترک و روم در سخت ترین وضع و اندوه به سر می بردند، و به راستی چقدر این شاعر نیکو سروده که گوید:

یصلّی علی المبعوث من آل هاشم

 

و یغزی بنوه انّ ذا لعجیب

«بر پیامبر برانگیخته شده از دودمان هاشم درود بفرستند، و از سوی دیگر با فرزندانش جنگ کرده و آنها را می کشند، به راستی که این موضوع بسیار عجیب است.»

و شاعر دیگر گوید:

أ ترجو امّة قتلت حسینا

 

شفاعة جدّه یوم الحساب

«آیا آن امّتی که حسین علیه السّلام را کشتند امید به شفاعت جدّش در روز حساب قیامت دارند؟»

روایت شده: تعداد سرهای شهیدان کربلا هفتاد و هشت سر بود، که قبیله های عرب برای تقرّب به پیشگاه ابن زیاد، و یزید بن معاویه، (لعنت خدا بر آنها) بین خود تقسیم نمودند به این ترتیب که:

قبیله کنده حامل سیزده سر بودند، که رئیسشان قیس بن اشعث بود.

قبیله هوازن حامل دوازده سر بودند که رئیسشان شمر بود.

قبیله تمیم حامل هفده سر شدند.

قبیله بنو اسد حامل شانزده سر شدند.

قبیله مذحج حامل هفت سر شدند.

و سایر قبایل، حامل سیزده سر گشتند.

روایت کننده گوید: وقتی که عمر سعد از کربلا خارج شد، گروهی از بنی اسد به قتلگاه آمدند و بر پیکرهای پاک و به خون تپیده شهدا نماز خواندند، و آنها را در مکان هایی که اکنون مشخّص است، به خاک سپردند

ورود اسیران کربلا به کوفه

عمر سعد اهل بیت امام حسین علیه السّلام و بازماندگان شهدا را به صورت اسیر به نزدیک کوفه رسانید، وقتی که آنها به کنار دروازه کوفه رسیدند، مردم کوفه برای تماشای آنها اجتماع کردند.

بانویی از زنان کوفه از پشت بام سر برآورد و صدا زد: «من ایّ الاساری انتنّ؛ شما اسیران از کدام طایفه هستید؟» آنها در پاسخ گفتند: «نحن اساری آل محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم؛ ما اسیران از آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم هستیم.»

آن بانو از پشت بام فرود آمد و آنچه از روپوش و پیراهن و روسری داشت، همه را جمع کرد و به اسیران داد، اسیران آنها را گرفتند و خود را پوشاندند.

حسن مثنّی همراه اسیران

راوی گوید: امام سجّاد علیه السّلام همراه آن بانوان اسیر بود، که بر اثر بیماری رنجور و لاغر شده بود، همچنین حسن بن حسن که به حسن مثنّی معروف بود، همراه اسیران بود، او نسبت به عمو و رهبرش امام حسین علیه السّلام ایثار و فداکاری بسیار نمود، و با کمال صبر و مقاومت،

جراحت های شمشیرها و نیزه های دشمن را تحمّل کرد، او در حالی که غرق در جراحات و زخمهای بسیار بود، در عین حال از میدان جنگ خارج شد و در بین اسیران بود.

مصنّف کتاب المصابیح می نویسد: حسن مثنّی فرزند امام حسن مجتبی علیه السّلام هفده نفر از دشمنان را به خاک هلاکت افکند، و در این درگیری، هیجده زخم بر بدنش اصابت کرد، به زمین افتاد، دائیش به نام اسماء بن خارجه او را به کوفه آورد و در آنجا مداوا نمود، تا اینکه سلامتی خود را بازیافت، آنگاه او را به مدینه روانه ساخت.

از جمله افرادی که همراه اسیران بودند، دو پسر امام حسن علیه السلام به نام زید و عمرو بودند.

خطبه پرشور حضرت زینب علیها السلام در کوفه

وقتی که نگاه اهل کوفه به اسیران مظلوم افتاد ناله و گریه کردند، امام سجّاد علیه السّلام به آنها رو کرد و فرمود:

«أتنوحون و تبکون من اجلنا؟ فمن الّذی قتلنا؟؛ آیا شما به حال ما نوحه می کنید و می گریید، پس چه کسی ما را کشت؟»

بشیر بن حزیم اسدی می گوید: در آن روز زینب علیها السلام دختر امام علی علیه السّلام را مشاهده کردم، تا آن روز بانوی پوشیده و نجیبی را مانند زینب علیها السلام هرگز ندیده بودم، که از او شیواتر سخن بگوید، گویی سخنانش از زبان حضرت علی علیه السّلام فرو می بارید، به مردم اشاره کرد که ساکت باشید، نفسها در سینه ها حبس شد، زنگها که در گردن اسبها و استرها بود از حرکت ایستاد.

متن خطبه حضرت زینب علیها السلام

الحمد للَّه و الصّلوة علی جدّی محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و آله الطّیّبین الاخیار. امّا بعد یا اهل الختل و الغدر و الخذل ا تبکون؟! فلا رقأت العبرة و لا هدأت الرّنّة انّما مثلکم کمثل الّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ الا و هل فیکم الّا الصّلف و النّظف، و الصّدر الشّنف و ملق الاماء و غمز الاعداء؟ او کمرعی علی دمنة او کفضّة علی ملحودة، الا ساء ما قدّمت لکم انفسکم أَنْ سَخِطَ اللَّهُ علیکم، و فی العذاب انتم خالدون.

أ تبکون و تنتحبون، ای و اللَّه فابکوا کثیرا، و اضحکوا قلیلا، فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا، و انّی ترحضوها قتل سلیل خاتم النّبوّة، و معدن الرّسالة، و سیّد شباب اهل الجنّة، و ملاذ خیرتکم و مفزع نازلتکم و منار حجّتکم و مدرة سنّتکم.

الا ساء ما تزرون، و بعدا لکم و سحقا، فلقد خاب السّعی و تبّت الایدی، و خسرت الصّفقة و بؤتم بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ علیکم الذّلّة و المسکنة.

ویلکم یا اهل الکوفة أ تدرون ایّ کبد لرسول اللَّه فریتم، و ایّ کریمة له ابرزتم، و ایّ دم له سفکتم، و ایّ حرمة له انتهکتم، و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سواء فقماء [و فی بعضها: خرقاء شوهاء] کطلاع الارض، او ملاء السّماء، افعجبتم ان تمطر السّماء دما، و لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی ، و انتم لا تنصرون و لا یستخفنّکم المهل، فانّه لا یحفزه البدار، و لا یخاف فوت الثّار، و انّ ربّکم لبالمرصاد

حمد و سپاس مخصوص خدا است، و درود بر پدرم محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و فرزندان پاک و برگزیده او باد. امّا بعد: ای مردم کوفه! ای نیرنگبازان، بی وفایان و پراکندگان! آیا به حال ما گریه می کنید، اشکتان خشک مباد، و ناله شما فرو ننشیند، مثل شما مثل آن زنی است که رشته های خود را پس از تابیدن باز می کرد، چه فضیلتی در شما هست؟ لاف و گزاف، آلودگی و سینه های پرکینه، در ظاهر همانند کنیز چاپلوس، و در باطن همانند دشمنان سخن چین، یا مانند سبزی ها هستید که در لجنزارها روییده، و یا نقره ای که با آن قبر مرده را بیارایند، بدانید که برای آخرت خود کردار زشتی از پیش فرستادید که به خشم خداوند گرفتار، و در عذاب جاوید خواهید ماند.

آیا گریه می کنید؟ و فریاد گریه سر می دهید؟ آری به خدا سوگند باید زیاد بگریید و کمتر بخندید، که دامن خود را به عار و ننگ آلوده نموده اید که هرگز نمی توانید آن را بشویید؟ خون سرور جوانان اهل بهشت و پناه نیکان شما و گریزگاه پیش آمدهای ناگوار شما، و جایگاه رفیع حجّت شما و بزرگ و رهبر قوانین شما را ریخته اند.

ای مردم کوفه! بدانید کار زشتی را انجام می دهید، از رحمت خدا دور باشید و نابود گردید که کوششهای شما به هدر رفت و دستهای شما از کار بریده شد، و در سودای خود زیان دیدید و گرفتار خشم خدا گشتید، و سکّه خواری و بدبختی به نام شما زده شد.

وای بر شما ای اهل کوفه! آیا می دانید که چه جگری از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را بریدید؟ و چه افراد پوشیده به حجاب را از حرمش بیرون کشیدید، و چه خونی را از او ریختید، و چه احترامی را از او هتک کردید؟

قطعا کاری بس هولناک، زشت، سخت، ناروا، خشونت بار و شرم آور به لبریزی سراسر زمین، و گنجایش آسمان انجام دادید.

آیا برای شما شگفت آور است که آسمان در این ماجرا خون ببارد؟

همانا شکنجه و عذاب جهان آخرت، ننگین تر خواهد بود، و کسی شما را یاری نکند و از مهلتی که به شما داده شده استفاده نخواهید کرد، که پیشی گرفتن شما، خدا را شتاب زده نمی کند، و او از فوت (انتقام) نمی هراسد، همانا که پروردگار شما در کمینگاه است.

راوی گوید: سوگند به خدا مردم کوفه را حیران و بهت زده دیدم گریه می کردند، و از حیرت انگشت خود را با دندان می گزیدند.

پیرمردی را گریان دیدم در کنارم ایستاده، آنقدر گریست که ریشش خیس شد، و در حال گریه خطاب به خاندان نبوّت می گفت: «پدر و مادرم به فدای شما، پیران شما برتر از پیران دیگر، و جوانانتان بهتر از جوانان دیگر، و زنانتان برتر از زنان دیگر، و نسل شما بهتر از نسلهای دیگر هستند که نه خوار می گردند و نه شکست پذیر می شوند.»

خطبه فاطمه صغری علیها السلام

زید بن امام کاظم علیه السّلام می گوید: پدرم از جدّش روایت کند که گفت:

فاطمه صغری علیها السلام پس از آنکه از کربلا وارد کوفه شد این خطبه را (در برابر اجتماع مردم) خواند:

الحمد للَّه عدد الرّمل و الحصی وزنة العرش الی الثّری احمده و اؤمن به و اتوکّل علیه و اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له، و انّ محمّدا عبده و رسوله، و انّ ذرّیته ذبحوا بشطّ الفرات بغیر ذحل و لا تراث

حمد و سپاس می گذارم خداوند را به عدد شن ها و ریگ ها و هم وزن جهان از عرش تا خاک، او را ستایش کنم و به او ایمان آورده ام، و بر او توکّل می کنم. و گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، و شریک ندارد، و این که محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بنده و رسول خدا است، و ذریّه و فرزندان او را در کنار فرات سر بریدند، با آنکه کسی را نکشته بودند تا طلب قصاص کنند.

اللّهم انّی أعوذ بک ان افتری علیک الکذب، و ان اقول علیک خلاف ما انزلت من اخذ العهود لوصیّة علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، المسلوب حقّه المقتول بغیر ذنب- کما قتل ولده بالامس- فی بیت من بیوت اللَّه، فیه معشر مسلمة بألسنتهم، تعسا لرءوسهم، ما دفعت عنه ضیما فی حیاته، و لا عند مماته حتّی قبضته الیک، محمود النّقیبة، طیّب العریکة، معروف المناقب، مشهور المذاهب لم تأخذه اللّهم فیک لومة لائم، و لا عذل عاذل، هدیته یا ربّ للاسلام صغیرا، و حمدت مناقبه کبیرا، و لم یزل ناصحا لک و لرسولک صلواتک علیه و آله حتّی قبضته الیک زاهدا فی الدّنیا غیر حریص علیها، راغبا فی الآخرة مجاهدا لک فی سبیلک، رضیته فاخترته و هدیته الی صراط مستقیم

خدایا! به تو پناه می آورم از اینکه دروغ بر تو بندم، و بر خلاف آنچه بر رسول خود فرستاده ای سخنی گویم، رسول تو پیمانها (ی محکم) برای وصیّ خود علی بن ابی طالب علیه السّلام از مردم گرفت، ولی آنها حقّش را غصب کردند، و او را بی گناه کشتند - همان گونه که فرزندش دیروز (روز عاشورا) - در خانه ای از خانه های خدا (کربلا) در نزد گروهی که مسلمان زبانی بودند کشته شد.

ای خاک بر سرشان! که نه در زندگی او (فرزند علی علیه السّلام) ستمی را دفع کردند، و نه به هنگام مرگش او را یاری نمودند، تا آنکه روحش را قبض کردی در حالی که طینتی پاک، و طبیعتی پسندیده، فضایلی معروف همگان، و عقائدی نیک که نزد همه مشهور بود داشت، خدایا! او در راه تو از سرزنش ملامتگران نهراسید، و از نکوهش کسی باک نداشت.

پروردگارا! تو فرزند علی علیه السّلام [حسین علیه السّلام] را از خردسالی به اسلام هدایت فرمودی، و در بزرگی، خصال اخلاقی او را ستودی، او پیوسته به وظیفه خیرخواهی نسبت به تو و پیامبرت صلوات تو بر او و بر آلش اقدام می کرد، تا آنکه او را به سوی خود بردی، در حالی که حرص و دلبستگی به دنیا نداشت، و شیفته آخرت بود، برای رضای تو در راه تو جهاد و کوشش نمود، او را پسندیدی و برگزیدی و او را به سوی صراط مستقیم هدایت فرمودی.

امّا بعد: یا اهل الکوفة، یا اهل المکر و الغدر و الخیلاء، فانّا اهل بیت ابتلانا اللَّه بکم و ابتلاکم بنا فجعل بلاءنا حسنا، و جعل علمه عندنا، و فهمه لدینا فنحن عیبة علمه، و وعاء فهمه و حکمته، و حجّته علی اهل الارض فی بلاده لعباده، اکرمنا اللَّه بکرامته و فضّلنا بنبیّه محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خلق تفضیلا بیّنا.

فکذّبتمونا و کفّرتمونا، و رأیتم قتالنا حلالا، و اموالنا نهبا، کأنّنا اولاد ترک او کابل، کما قتلتم جدّنا بالامس، و سیوفکم تقطر من دمائنا اهل البیت، لحقد متقدّم، قرّت لذلک عیونکم، و فرحت قلوبکم، افْتِراءً عَلَی اللَّهِ و مکرا مکرتم وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ

اما بعد: ای مردم کوفه! ای اهل حیله و نیرنگ و بی وفا و خودخواه، ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را به شما و شما را به ما آزمایش فرمود. ما از آزمایش به طور نیک بیرون آمدیم، خداوند علمش را در نزد ما قرار داد و ما را دارای فهم و دریافت کرد، ما کانون علم خدا و مرکز فهم و حکمت او، و حجّت او بر اهل زمین در شهرهایش برای بندگانش هستیم، خداوند ما را به کرامتش، کرامت داد، و به وجود پیامبرش حضرت محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بر بسیاری از مخلوقاتش برتری بخشید، ولی شما ما را دروغگو دانستید، و در مورد ما ناسپاسی نمودید، کشتن ما را حلال دانسته، و اموال ما را به یغما بردید، گویی ما از فرزندان ترک و کابل بودیم، چنان که دیروز جدّ ما [حضرت علی علیه السّلام] را کشتید، و خون ما از شمشیرهای شما بر اثر کینه های گذشته می چکد، چشم شما به این گونه اعمال ناروا روشن شد، و دلتان شاد گشت، با این دروغی که بر خدا بستید، و نیرنگی که با خدا کردید، ولی خدا بهترین مکرکننده ها است.

فلا تدعونّکم انفسکم الی الجذل بما اصبتم من دمائنا، و نالت ایدیکم من اموالنا، فانّ ما اصابنا من المصائب الجلیلة و الرّزایا العظیمة «فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ، لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.»

تبّا لکم، فانتظروا اللّعنة و العذاب، فکأن قد حلّ بکم و تواترت من السّماء نقمات، بعذاب، و یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثمّ تخلّدون فی العذاب الالیم یوم القیامة بما ظلمتمونا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ (اقتباس از آیه 22 و 23 سوره حدید)

مبادا به خاطر خونی که از ما ریختید، و اموالی را که از ما تاراج کردید، شاد باشید، چرا که مصائب بزرگ و حوادث تلخ بسیار دشواری که به ما رسید، در کتاب تقدیرات الهی ثبت بود قبل از آنکه زمین را بیافرینند، و این بر خدا آسان است، این به خاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید، تأسّف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبّر فخر فروشی را دوست ندارد.

ای کوفیان! مرگتان باد! منتظر عذاب و لعنت خدا باشید که گویی نزدیک است بر شما وارد شود، و عذابهای پی در پی از آسمان بر شما فرو ریزد، که شما را هلاک کند، و شما را در این جهان به جان یک دیگر اندازد، سپس وارد عذاب دردناک روز قیامت گردید، به خاطر ظلمهایی که بر ما روا داشتید، آگاه باشید لعنت خدا بر ستمگران باد.

ویلکم أ تدرون ایّة ید طاعنتنا منکم و ایّة نفس ترغب الی قتالنا؟ ام بایّة رجل مشیتم الینا تبغون محاربتنا؟

قست و اللَّه قلوبکم، و غلظت اکبادکم، و طبع علی افئدتکم، و ختم علی اسماعکم و ابصارکم و سوّل لکم الشیطان، و املی لکم و جعل علی بصرکم غشاوة فانتم لا تهتدون

وای بر شما آیا می دانید کدام دست بر ما ستم کرد؟ و کدام دل به جنگ با ما رغبت نمود؟ و با کدامین پای، به قصد جنگ با ما بیرون آمدید؟ سوگند به خدا دل شما سخت و بی رحم شد، و جگرهایتان درشت گردید، و بر دلها و گوشها و چشمهای شما مهر نهاده شد، و شیطان زشتیها را در نظر شما بیاراست، و به شما نوید عمر طولانی داد، و بر چشمهای شما پرده (جهل و غرور) آویخته شده است، و راه هدایت را نمی شناسید.

فتبّا لکم یا اهل الکوفة ایّ تراث لرسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم قبلکم و ذحول له لدیکم بما عندتم باخیه علیّ بن ابی طالب جدّی و بینه و عترته الطّیّبین الاخیار فافتخر بذلک مفتخر، و قال:

نحن قتلنا علیّا و بنی علیّ

 

بسیوف هندیّة و رماح

و سبینا نسائهم سبی ترک

 

و نطحناهم فایّ نطاح

مرگتان باد ای کوفیان! چه کینه ای به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم و چه دشمنی با او داشتید؟ که این گونه با برادرش علیّ بن ابی طالب علیه السّلام جدّم و پسران و عترت پاک و نیکش رفتار نمودید، تا آنجا که مردی از شما افتخار کرد و از روی افتخار چنین گفت:

ما علی و پسرانش را کشتیم، به شمشیرهای هندی و نیزه ها، زنهایشان را همانند اسیران ترک اسیر کردیم، و آنها را با سخت ترین شکنجه درهم شکستیم.

بفیک ایّها القائل الکثکث، و الاثلب، افتخرت بقتل قوم زکّاهم اللَّه و اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا، فاکظم و اقع کما اقعی ابوک فانّما لکلّ امرء ما اکتسب و ما قدّمت یداه! حسدتمونا- ویلا لکم- علی ما فضّلنا اللَّه علیکم

فما ذنبنا ان جاش دهرا بحورنا     

 

و بحرک ساج لا یواری الدّعاء مصا

ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ، وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (اقتباس از آیه 40 سوره نور)

خاک و سنگ در دهانت ای شاعر! آیا به کشتن آن قومی می نازی، که خداوند آن قوم را پاک و پاکیزه ساخت، و پلیدی را از آنها دور نمود، دهانت را ببند، و در جای خود بنشین همان گونه که پدرت نشست که برای هر شخصی همان است که تحصیل کرده و به پیش فرستاده است.

وای بر شما! آیا به ما حسادت می ورزید؟ به خاطر آنکه خداوند ما را بر شما برتری بخشیده است.

گناه ما چیست که دریاهای (فضائل) ما جهان را فروگرفت، و دریای تو روپوش کوچکی است که حتّی حشره دعموس (جانور کوچ دریایی) را نمی پوشاند. این از فضل خدا است که به هر کس بخواهد و شایسته ببیند عطا می کند، و خداوند دارای عطای بزرگ است، و کسی که خداوند برای او نوری قرار نداده، برای او نوری وجود ندارد.

روایت کننده می گوید: [خطبه حضرت فاطمه صغری علیها السلام آن چنان حاضران را تحت تأثیر قرار داد که] صدای آنها به گریه بلند شد و گفتند: «ای دختر پاکان! بس کن که با گفتارت دلهای ما را سوزاندی و گلوها و سینه های ما را کباب کردی، و درون ما را شعله ور ساختی.»

آنگاه آن بانو ساکت شد.

خطبه امّ کلثوم دختر علی علیه السّلام

در همان روز حضرت ام کلثوم علیها السلام دختر علی علیه السّلام از پشت پرده نازک، در حالی که با صدای بلند می گریست چنین خطبه خواند:

یا اهل الکوفة سوءا لکم، ما لکم خذلتم حسینا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه، و سبیتم نسائه و نکبتموه؟ فتبّا لکم و سحقا، ویلکم أ تدرون ایّ دواه دهتکم؟ و ایّ وزر علی ظهورکم حملتم، و ایّ دماء سفکتم، و ایّ کریمة اصبتموها؟ و ایّ اموال نهبتموها، قتلتم خیر رجالات بعد النّبیّ و نزعت الرّحمة من قلوبکم، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، و حزب الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ

ای کوفیان، کار بسیار بدی انجام دادید (روزگارتان تیره باد) چرا حسین را تنها گذاشتید و او را کشتید، و اموالش را به یغما بردید و تصاحب کردید. و بانوان حرمش را اسیر کرده و آزردید؟

هلاکت باد بر شما، و از رحمت خدا دور گردید، وای بر شما! آیا می دانید چه فاجعه دردناکی را مرتکب شده اید؟ چه خونهایی را ریختید؟ چه گستاخی به حریم بزرگان نمودید؟ و لباس چه کودکانی را ربودید؟ و چه اموالی را تاراج کردید؟ شما بهترین مردان بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را کشتید؟ رحم و مهر از دلهای شما رخت بربسته، آگاه باشید که حزب خدا پیروزند، و حزب شیطان در ضرر و زیان می باشند.

قتلتم اخی صبرا فویل لامّکم

 

ستجزون نارا حرّها یتوقّد

سفکتم دماء حرّم اللَّه سفکها

 

و حرّمها القرآن ثمّ محمّد

الا فابشروا بالنار انّکم غدا

 

لفی قعر نار حرّها یتصعّد

و انّی لأبکی فی حیاتی علی اخی

 

علی خیر من بعد النّبیّ سیولد

بدمع غزیر مستهلّ مکفکف

 

علی الخدّ منّی دائما لیس یجمد

«شما برادرم را بی دفاع کشتید، وای بر شما که به زودی با آتش داغ شعله ور دوزخ، مجازات خواهید شد شما خونهایی را ریختید که خداوند و سپس قرآن و محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم ریختن آن خونها را حرام کرده است.

آگاه باشید: آتش دوزخ بر شما بشارت باد، شما در فردای قیامت در قعر آتش دوزخی هستید که همواره زبانه می کشد.

من در طول زندگیم برای مصائب برادرم می گریم، برای آن کسی که پس از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بهترین مولود بود.

با اشکهای فراوان و ریزان که پیوسته بی آنکه خشک شوند، بر گونه ها ریخته گردند.»

خطبه حضرت ام کلثوم علیها السلام همه حاضران را دگرگون و ماتم زده کرد، به طوری که از هر سو ناله و شیون برخاست، زن ها موهای خود را پریشان کرده بودند، و خاک بر سرهای خود می ریختند، و صورتهای خود را می خراشیدند، و سیلی بر صورت خود می زدند و فریاد وای و هلاکتشان بلند بود، مردان نیز می گریستند و ریشهای خود را (از شدّت اندوه) می کندند، هیچ مرد و زنی مانند آن روز گریه و زاری نکردند.

خطبه امام سجّاد علیه السّلام در کوفه

سپس امام سجّاد علیه السّلام با دست اشاره به مردم کرد ساکت شوید، همه ساکت شدند، آنگاه برخاست و ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم چنین فرمود:

ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا اعرّفه بنفسی: انا علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب، انا بن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذحل و لا تراث، انا بن من انتهک حریمه، و سلب نعیمه، و انتهب ماله، و سبی عیاله، انا بن من قتل صبرا، و کفی بذلک فخرا ایّها النّاس! ناشدتکم اللَّه هل تعلمون انّکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة، و قاتلتموه و خذلتموه؟ فتبّا لم قدّمتم لانفسکم و سوءتا لرأیکم، بایّة عین تنظرون الی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم اذ یقول لکم: قتلتم عترتی، و انتهکتم حرمتی فلستم من امّتی؟

ای مردم! آن کس که مرا شناخت و آن کس که مرا نشناخت خود را به او معرّفی می کنم، من علی پسر حسین علیه السّلام فرزند علی بن ابی طالب علیه السّلام هستم، من پسر کسی هستم که در کنار فرات بدون آنکه خونی را از او طلبکار باشند و خواستار قصاص شوند. او را سر بریدند، من پسر آن کسی هستم که حریم حرمت او را شکستند، و مال او را به یغما بردند، و اهل بیت او را به اسیری گرفتند، من پسر آن کسی هستم که او را بدون دفاع کشتند، و این افتخار (شهادت) ما را بس. ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید که برای پدرم نامه نوشتید، ولی او را فریب دادید، و پیمان و عهد و میثاق بستید و بیعت کردید، در عین حال با او جنگیدید، و او را بی یاور گذاشتید، هلاکت باد بر شما که چه توشه ای برای خود به پیش فرستادید؟ و زشت باد رأی شما، با کدام چشم، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را می نگرید، آن هنگام که به شما بفرماید: عترت مرا کشتید، و حریم حرمت او را شکستید، پس شما از امّت من نیستند.

بازتاب خطبه امام سجّاد علیه السّلام و پاسخ او به گفتار کوفیان

خطبه حضرت سجّاد علیه السّلام موجب شد که از هر سو صداها بلند گردید، گروهی به گروه دیگر می گفتند: «هلاک شدید و نفهمیدید.»

آنگاه امام سجّاد علیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند کسی را که نصیحت مرا بپذیرد، و وصیّت مرا به خاطر خدا و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم و خاندانش نگهدارد، چرا که بر ما لازم است پیروی نیکی از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم نماییم.»

در این هنگام همه حاضران گفتند: «ای فرزند رسول خدا! همه ما شنوا و فرمانبردار شما هستیم، پیمان تو را حفظ کنیم، و دل به تو بندیم و از تو جدا نشویم، به ما فرمان بده که مطیع فرمان توئیم، جنگ کنیم با هر که با تو بجنگد، صلح کنیم با هر که با تو صلح کند، و از یزید (لعنه اللَّه) قصاص نماییم، و از کسانی که به تو و ما ستم کردند، بیزاری جوییم.»

امام سجّاد علیه السّلام به آنها رو کرد و فرمود:

هیهات هیهات ایّها الغدرة المکرة، حیل بینکم و بین شهوات انفسکم، أ تریدون ان تأتوا الیّ کما اتیتم الی ابی من قبل؟! کلّا و ربّ الرّاقصات، فانّ الجرح لما یندمل ...،

هیهات و هرگز!! ای فریبکاران دغلباز که به خواسته های دل نخواهید رسید، آیا می خواهید همان گونه مرا یاری کنید که پدر مرا یاری کردید؟ هرگز چنین نخواهد شد، سوگند به پروردگار شترانی که حاجیان را به منی و عرفات می برند، هنوز زخمها التیام نیافته است پدرم همراه یارانش دیروز کشته شده اند، و هنوز داغ رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم فراموش نشده است و داغهای پدر و فرزندان پدر و جدّم، موی رخسارم را سفید کرده و تلخی آن در بین حلقوم و حنجره ام بجاست، و اندوه آن در سینه ام باقی مانده است، خواهش من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ما.

در این هنگام امام سجّاد علیه السّلام این اشعار را خواند:

لا غرو ان قتل الحسین، و شیخه

 

قد کان خیرا من حسین و اکرما

فلا تفرحوا یا اهل کوفة بالّذی

 

اصاب حسینا کان ذلک اعظما

قتیل بشطّ النّهر روحی فدائه

 

جزاء الّذی ارداه نار جهنّما

«عجبی نیست اگر حسین علیه السّلام (از روی ظلم) کشته شد، چرا که پدرش علی علیه السّلام که از او برتر و گرامی تر بود کشته شد.

ای مردم کوفه! از آنچه که بر حسین علیه السّلام وارد شد، شادمان نباشید، چرا که گناهی بزرگتر از هر گناه مرتکب شده اید جانم به فدای آن حسینی که در کنار نهر فرات کشته شد، که کیفر آن کسانی که او را کشتند و خوار شمردند، آتش دوزخ است.»

مجلس ابن زیاد، و گفتگوی شدید زینب علیها السلام با او

عبید اللَّه بن زیاد در قصر خود نشست و به همه مردم اجازه عمومی داد تا در مجلس او حاضر شوند، آنگاه سر بریده امام حسین علیه السّلام را آوردند، و در پیش روی او نهادند، سپس اهل بیت امام حسین علیه السّلام از بانوان و کودکان را وارد آن مجلس کردند حضرت زینب علیها السّلام به طور ناشناس وارد مجلس شد و در گوشه ای نشست، ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟

گفته شد: زینب علیها السلام دختر علی علیه السّلام است.

ابن زیاد رو به او کرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد، و دروغ شما در گفتارتان را آشکار نمود.»

حضرت زینب علیها السّلام جواب داد:

انّما یفتضح الفاسق، و یکذب الفاجر و هو غیرنا

همانا شخص فاسق رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید، و او دیگری است نه ما.

ابن زیاد گفت: کار خدا را نسبت به برادر و اهل بیتت چگونه دیدی؟

حضرت زینب علیها السّلام فرمود:

«ما رأیت الّا جمیلا، هؤلاء قوم کتب اللَّه علیهم القتل، فبرزوا الی مضاجعهم، و سیجمع اللَّه بینک و بینهم، فتحاجّ و تخاصم، فانظر لمن الفلج یومئذ هبلتک امّک یا ابن مرجانه؛ من جز خیر و زیبایی چیزی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از این رو داوطلبانه به خوابگاه های خود شتافتند، به زودی خداوند بین آنان و تو را جمع کند، تا تو را به محاکمه بکشد، اکنون بنگر در آن دادگاه و محاکمه، چه کسی پیروز و چه کسی درمانده است؟ مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»

ابن زیاد از سخنان زینب علیها السلام خشمگین شد به گونه ای که گویی بر کشتن زینب علیها السلام تصمیم گرفت.

عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود به ابن زیاد گفت: «این زنی بیش نیست، زن را نباید به گفتارش مجازات کرد.»

ابن زیاد به زینب علیها السلام گفت: «خداوند دل مرا با کشتن حسین گردنکش تو و افراد قانون شکن فامیلت، شفا بخشید.»

زینب علیها السلام فرمود: «به جانم سوگند بزرگ فامیل مرا کشتی، و شاخه های مرا بریدی و ریشه مرا کندی، اگر شفای دلت در این است باشد.»

ابن زیاد گفت: «هذه سجّاعة، و لعمری لقد کان ابوک شاعرا؛ این زن با قافیه و آهنگ سخن می گوید، سوگند به جانم پدرت نیز شاعر قافیه پرداز بود.»

زینب علیها السلام فرمود: «ای پسر زیاد، زن را به قافیه پردازی چه کار؟ و من تعجّب می کنم از کسی که با قتل امامانش، دلش را شفا می بخشد، و می داند که فردای قیامت آنها از او انتقام می گیرند.»

گفتگوی شدید امام سجّاد علیه السّلام با ابن زیاد

سپس ابن زیاد متوجّه امام سجّاد علیه السّلام شده و گفت: «این کیست؟» یکی از حاضران گفت: علی پسر حسین علیه السّلام است.

ابن زیاد گفت: مگر خداوند علی پسر حسین را نکشت؟

امام سجّاد علیه السّلام فرمود: من برادری به نام علی اکبر داشتم که مردم او را کشتند؟

ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت.

امام سجّاد علیه السّلام فرمود:

«اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض می کند.»( سوره زمر، آیه 22)

ابن زیاد گفت: «آیا تو جرأت پاسخگویی به گفتار مرا داری؟!» سپس به مأموران جلّادش رو کرد و گفت: «این را ببرید و گردنش را بزنید.»

در این هنگام حضرت زینب علیها السلام خود را سپر امام سجّاد علیه السّلام قرار داد و خطاب به ابن زیاد، فریاد زد: «ای پسر زیاد! آن همه از خون ما ریختی برای تو بس است اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش.»

 [ابن زیاد در این هنگام از کشتن امام سجّاد علیه السّلام صرف نظر کرد و گفت: «رهایش کنید، به گمانم همان بیماری و رنجوری او را بکشد.»]

در این هنگام امام سجّاد علیه السّلام به زینب علیها السلام رو کرد و فرمود: «عمّه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم.» سپس به ابن زیاد رو کرد و فرمود:

«ا بالقتل تهدّدنی یا بن زیاد، اما علمت انّ القتل لنا عادة و کرامتنا الشّهادة»

ای پسر زیاد! آیا مرا از مرگ می ترسانی، مگر نمی دانی که کشته شدن برای ما یک کار عادی است، و شهادت مایه سربلندی ما می باشد.

آنگاه ابن زیاد دستور داد، امام سجّاد علیه السّلام و همراهانش را به خانه ای که در کنار مسجد اعظم کوفه بود بردند و در آنجا زندانی نمودند.

زینب علیها السلام [برای اینکه مبادا بانوانی به ملاقات آنها بیایند و همین ملاقات موجب یک نوع شماتت و تحقیر خاندان عصمت گردد] فرمود: «هیچ زن عرب نژاد حقّ ملاقات با ما را ندارد، جز کنیزان که آنها نیز مانند ما اسیری دیده اند.»

گرداندن سر امام حسین علیه السّلام در کوچه های کوفه

سپس عبید اللَّه بن زیاد فرمان داد تا سر مقدّس حسین علیه السّلام را در کوچه های کوفه بگردانند، مأموران این فرمان را اجرا نمودند.

شهادت قهرمانانه عبد اللَّه بن عفیف

سپس عبید اللَّه بن زیاد (در مسجد اعظم کوفه در میان اجتماع مردم) بالای منبر رفت، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن گفتارش چنین گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که حق و صاحبان حق را آشکار کرد، امیر مؤمنان (یزید) و شیعیانش را پیروز و چیره نمود، و دروغگو و پسر دروغگو را کشت.»

او همین که سخن را به اینجا رسانید، عبد اللَّه بن عفیف ازدی که از پارسایان و شیعیان نیک حضرت علی علیه السّلام بود، و چشم چپش در جنگ جمل که در رکاب علی علیه السّلام با دشمن می جنگید بر اثر اصابت تیر، و چشم راستش را در جنگ صفّین نابینا شده بود، و همواره در مسجد اعظم کوفه هر روز تا شب در نماز و عبادت به سر می برد. پس از شنیدن سخن گستاخانه ابن زیاد، برخاست و چنین فریاد زد:

یا ابن مرجانة انّ الکذّاب بن الکذّاب انت و ابوک و من استعملک و ابوه یا عدوّ اللَّه ...

ای پسر مرجانه! همانا دروغگو و پسر دروغگو تو و پدرت و کسی است که تو و پدرت را بر گرده مردم سوار کرد، ای دشمن خدا آیا فرزندان پیامبران را می کشی و آنگاه این گونه بر فراز منبرهای مسلمانان سخن می گویی؟!

عبید اللَّه بن زیاد خشمگین شد و گفت: این سخنگو کیست؟! عبد اللَّه گفت: «سخنگو من هستم ای دشمن خدا! آیا فرزندان پاک پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را که خداوند هر گونه ناپاکی را از آنها زدوده می کشی، و گمان می کنی که مسلمان هستی؟ وای بر این مصیبت! کجایند فرزندان مهاجران و انصار تا از تو رئیس یاغی تو که ملعون پسر ملعون از زبان رسول خداوند جهان است انتقام بکشند.»

ابن زیاد بیشتر خشمگین شد، به طوری که رگهای گردنش پر از خون گردید و گفت: «او را دستگیر کرده و نزد من بیاورید» جلّادان از هر سو به طرف عبد اللَّه شتافتند تا او را دستگیر کنند، در این میان اشراف طایفه ازد (که او از آن طایفه بود) از پسر عموهایش برخاستند و او را از دست مأموران نجات دادند و از در مسجد خارج نموده و به خانه اش رساندند.

ابن زیاد به جلّادانش چنین فرمان داد: «بروید و این کور طایفه ازد را که خداوند قلبش را نیز همچون چشمش کور کرده دستگیر کرده و نزد من بیاورید.»

جلّادان به سوی خانه عبد اللَّه حرکت کردند، این خبر به طایفه ازد رسیدند، آنها با عده ای از قبایل یمن اجتماع کردند تا از دستگیری بزرگشان عبد اللَّه جلوگیری نمایند.

وقتی که ابن زیاد از ماجرا با خبر شد، قبیله های مضر را احضار کرد، و محمّد بن اشعث را همراه آنها برای جنگ با قوم ازد فرستاد.

طرفداران ابن زیاد با طایفه ازد جنگ سختی کردند، به طوری که جماعتی از عرب در این میان کشته شدند، سرانجام طرفداران ابن زیاد خود را به خانه عبد اللَّه بن عفیف رساندند، در خانه او را شکستند و به خانه او هجوم بردند.

عبد اللَّه، دخترش را صدا زد، و گفت: «دشمنان از راهی که بیم داشتی آمدند، با تو کاری ندارند، شمشیر مرا بیاور.»

دختر عبد اللَّه شمشیر پدر را آورد و به پدر داد، عبد اللَّه شمشیر می کشید و از خود دفاع می کرد و در این هنگام چنین رجز می خواند:

انا بن ذی الفضل عفیف الطّاهر

 

عفیف شیخی و ابن امّ عامر

کم دارع من جمعکم و حاسر

 

و بطل جدّلته مغاور

«من فرزند عفیف، صاحب فضل و پاک سرشت هستم، پدرم عفیف است که مادر او «امّ عامر» می باشد.

چه بسیار زره پوشان و سر برهنگان چابک و قهرمان از شما را بر زمین افکنده ام.»

دختر عبد اللَّه می گفت: «ای پدر! کاش مرد بودم و در پیش روی تو با این قوم گنهکار و قاتل عترت پاک پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم می جنگیدم.»

دشمنان از هر سو عبد اللَّه را محاصره نمودند، عبد اللَّه شجاعانه از خود دفاع می کرد، به طوری که هیچ کس نمی توانست بر او چیره شود، دشمن از هر سو که به طرف عبد اللَّه می آمد، دختر عبد اللَّه می گفت: پدر، از فلان جهت آمدند، به این ترتیب درگیری ادامه یافت تا اینکه دشمنان زیاد شدند و عبد اللَّه را محاصره کردند.

دخترش فریاد می زد: «آه ذلیل شدم، بر پدرم چیره شدند، او یاوری ندارد تا او را کمک کند.» عبد اللَّه شمشیرش را به دور خود گردش می داد، و چنین رجز می خواند:

اقسم لو یفسح لی عن بصری

 

ضاق علیکم موردی و مصدری

«سوگند به جانم اگر چشمانم بینا بودند، شما در ورود و خروجتان در بن بست سخت قرار می گرفتید.»

جنگ همچنان ادامه یافت تا اینکه عبد اللَّه را دستگیر کرده و سپس او را نزد ابن زیاد بردند، وقتی که ابن زیاد او را دید گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که تو را رسوا ساخت.»

عبد اللَّه گفت: ای دشمن خدا، برای چه خداوند مرا رسوا نمود؟

و اللَّه لو یفسح لی عن بصری

 

ضاق علیک موردی و مصدری

«سوگند به خدا اگر دیدگانم بینا بودند، عرصه را در ورود و خروج بر شما تنگ می کردم.»

ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! نظر تو در باره عثمان بن عفّان چیست؟

عبد اللَّه پاسخ داد: ای برده زرخرید بنی علاج و ای پسر مرجانه - و آنچه خواست به او فحش داد - تو را به عثمان بن عفّان چه کار؟

خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباه نمود، خداوند متعال ولیّ خلق خود است و بین آنها و عثمان بر اساس عدل و حقّ داوری خواهد کرد، ولی از من در باره پدرت و خودت، و یزید و پدرش بپرس.

ابن زیاد گفت: سوگند به خدا از هیچ یک از این امور سؤال نمی کنم، تا آب تلخ مرگ را جرعه جرعه بنوشی.

عبد اللَّه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، من از درگاه خدا پروردگارم قبل از ولادت تو، همواره می خواستم که مقام شهادت را به دست ملعونترین و مبغوضترین خلقش به من برساند، وقتی که چشمانم نابینا شدند، از وصول به مقام شهادت ناامید شدم، اکنون حمد می کنم خدا را که این مقام را روزی من گردانید و دعایم را مستجاب کرد.»

ابن زیاد به جلّادانش گفت: گردن این شخص را بزنید، گردن عبد اللَّه را زدند، و پیکر بی سرش را در مکان سبخه (شوره زار) به دار آویختند.

نامه ابن زیاد به حاکم مدینه، و عزاداری بنی هاشم

عبید اللَّه بن زیاد نامه ای برای یزید نوشت، و در آن نامه او را به کشته شدن حسین علیه السّلام و اسارت اهل بیتش خبر داد، و نیز نامه ای به همین مضمون برای «عمرو بن سعید بن عاص» حاکم مدینه فرستاد.

هنگامی که نامه به دست عمرو بن سعید رسید، بالای منبر رفت و خطبه خواند، و خبر قتل حسین علیه السّلام را به مردم ابلاغ کرد، شیون و فریاد بنی هاشم از شنیدن این خبر برخاست، مجالس عزاداری بر پا کردند زینب دختر عقیل، در سوگ امام حسین علیه السّلام چنین نوحه سرایی می کرد:

ما ذا تقولون اذ قال النّبیّ لکم

 

ما ذا فعلتم و انتم آخر الامم

بعترتی و باهلی بعد مفتقدی

 

منهم اساری و منهم ضرّجوا بدم

ما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم

 

ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی

«چه پاسخ می دهید اگر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم از شما بپرسد: چه کردید با عترت و اهل بیت من بعد از من با اینکه شما از آخرین امّتها هستید، بعضی را اسیر نموده و بعضی در خون غلتیده اند.

جزای من این نبود، پس از آنکه شما را نصیحت کردم، که بعد از من با خویشانم این گونه بد رفتاری کنید؟»

هنگامی که شب فرا رسید، مردم مدینه شنیدند نداکننده ای چنین ندبه می کرد:

ایّها القاتلون جهلا حسینا

 

ابشروا بالعذاب و التّنکیل

کلّ اهل السّماء یدعوا علیکم

 

من نبیّ و مرسل و قتیل

قد لعنتم علی لسان بن داود

 

و موسی و صاحب الانجیل

«ای کسانی که از روی جهل، حسین علیه السّلام را کشتید، اینک عذاب خدا و بدبختی بر شما بشارت باد.

همه اهل آسمان و هر پیامبر و رسول و شهیدی بر شما نفرین کند.

شما به زبان سلیمان بن داود، و موسی، و عیسی صاحب کتاب آسمانی انجیل، لعنت شده اید.» 

 

 

حوادث بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام / محمدی اشتهادی، محمد
منابع : برگرفته از کتاب غم نامه کربلا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد